و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
سوره مبارکه انبیاء آیه ۱۰۵
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره مبارکه انعام آیات ۱۱۶تا۱۱۷
وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ﴿۱۱۶﴾ ۱۱۶ - و اگر اكثر كسانى را كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند، آنها تنها از گمان پيروى مى كنند و از تخمين و حدس (واهى).
If you obeyed most of those on earth, they would lead you astray from the Path of Allah. They follow only supposition and they are but conjecturing. (116)
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿۱۱۷﴾ ۱۱۷ - پروردگار تو به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند آگاهتر است و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند. Your Lord knows best who stray from His Path and the guided. (117) @fazylatha
تفسیر مى دانيم آيات اين سوره در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بت پرستان و مخالفان اسلام ، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آئين آنها باطل و بى اساس است چرا اينهمه پيرو دارند و اگر ما بر حقيم چرا اينقدر كم هستيم ؟! در اين آيه براى دفع اين توهم كه به دنبال ذكر حقانيت قرآن در آيات قبل ممكن است پيدا شود، پيامبر خود را مخاطب ساخته ، مى گويد: اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى ترا از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت ! (و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ). در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مى كند و مى گويد: علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمى كنند، راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است (ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ). از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهائى نمى تواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن ، اين مى شود، كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند، لذا در آيه دوم دليل اين موضوع را روشن مى سازد كه : پروردگارت كه از همه چيز با خبر و آگاه است و در علم بى پايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مى داند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد (ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ). در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمائى خدا ميشناسند كه آيه مى گويد: خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر ميداند؟! پاســخ سؤ ال اين است كه انسان به وسيله عقل خود، بدون شك ، حقايقى را درك مى كند، و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد ولى مسلما فروغ چراغ عقل ، و شعاعش محدود است ، و ممكن است بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى بماند، به علاوه انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز به رهبران و راهنمايان الهى دارد بنابراين جمله خداوند داناتر است صحيح خواهد بود، و هر چند علم انسان با علم خدا قابل مقايسه نيست .
اكثريت عددى اهميت ندارد بر خلاف آنچه در نظر بعضى مسلم است كه اكثريتهاى عددى همواره راه صحيح را مى پيمايند قرآن در آيات متعددى اين موضوع را نفى كرده و براى اكثريت عددى اهميتى قائل نيست ، و در حقيقت مقياس را اكثريت كيفى ميداند، نه كمى دليل اين موضوع روشن است ، زيرا اگر چه در جوامع كنونى براى اداره اجتماع راهى جز تكيه كردن روى اكثريت نديده اند، ولى نبايد فراموش كرد كه اين موضوع همانطور كه گفتيم يكنوع اجبار و بن بست است ، زيرا هيچ ضابطه اى در يك جامعه مادى كه خالى از اشكال و ايراد باشد براى اتخاذ تصميمها و تصويب قوانين وجود ندارد، لذا بسيارى از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه نظر اكثريت افراد اجتماع بسيارى از اوقات اشتباه آميز است مجبور به پذيرش آن شده اند چون راههاى ديگر، عيبش بيشتر است . اما يك جامعه مؤ من به رسالت انبياء هيچگونه اجبارى در خود از پيروى نظر اكثريت در تصويب قوانين نمى بيند، زيرا برنامه ها و قوانين انبياء راستين خالى از هر گونه عيب و نقص و اشتباه است ، و با آنچه اكثريت جايز الخطا تصويب مى كند قابل مقايسه نيست . يك نگاه در چهره جهان كنونى و حكومتهائى كه بر اساس اكثريتها بنا شده و قوانين نادرست و آميخته با هوسها كه گاهى از طرف اكثريتها به تصويب ميرسد نشان مى دهد كه اكثريت عددى دردى را دوا نكرده است ، بسيارى از جنگها را اكثريتها تصويب كرده اند و بسيارى از مفاسد را آنها خواسته اند. استعمارها و استثمارها، جنگها و خونريزيها، آزاد شناختن مشروبات الكلى ، قمار، سقط جنين ، فحشاء و حتى پارهاى از اعمال شنيع كه ذكر آن شرم آور است از طرف اكثريت نمايندگان بسيارى از كشورهاى به اصطلاح پيشرفته كه منعكس كننده نظريه اكثريت توده مردم آنها است گواه بر اين حقيقت ميباشد. از نظر علمى آيا اكثريت اجتماعات راست مى گويند؟ آيا اكثريت امين هستند؟ آيا اكثريت از تجاوز به حقوق ديگران اگر بتوانند خود دارى مى كنند؟ آيا اكثريت منافع خود و ديگران را به يك چشم مى بينند؟ پاسخ اين سؤ الات ناگفته پيدا است ، بنابراين بايد اعتراف كرد كه تكيه كردن دنياى كنونى روى اكثريت در حقيقت يكنوع اجبار و الزام محيط است ، و استخوانى است كه در گلوى اجتماعات گير كرده . آرى اگر مغزهاى متفكر و مصلحان دلسوز جوامع بشرى و انديشمندان با هدف كه هميشه در اقليت هستند تلاش و كوشش همه جانبه اى را براى روشن ساختن توده هاى مردم انجام دهند، و جوامع انسانى به اندازه كافى رشد فكرى و اخلاقى و اجتماعى بيابند مسلما نظرات چنان اكثريتى بسيار به حقيقت نزديك خواهد بود، ولى اكثريت غير رشيد و ناآگاه و يا فاسد و منحرف و گمراه چه مشكلى را مى تواند از سر راه خود و ديگران بردارد، بنابراين اكثريت به تنهائى كافى نيست بلكه اكثريت رهبرى شده مى تواند مشكلات جامعه خود را تا آنجا كه در امكان بشر است حل كند. و اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف ايراد مى كند شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خطبه معروف به «خطبه البیان» که در بصره ایراد فرمودند، در بیان علائم و نشانههای ظهور امام زمان (عج) و نیز وقایع هنگام و بعد از ظهور آن حضرت، مطالبی فرمود که در بخشی از آن آمده است:
پس از آن که حضرت صاحب الزمان (عج) در ابتدای ظهور، یاران خاص خویش، یعنی همان ۳۱۳ نفر را مورد آزمایش قرار میدهد و آنان را در طلب آن حضرت از مکه به مدینه، سه بار رفت و آمد میکنند، آن بزرگوار بین صفا و مروه بر آنان ظاهر میشود و خطاب به آنان میفرمایند: «انی لست قاصعاً امراً حتی تبایعونی علی ثلاثه خصله تلزمکم لاتغیرون منها شیئاً و لکم علی ثمان خصال فقالوا: سمعنا و اطعنا فاذکر لنا ما انت ذاکره، یا ابن رسول الله! یعنی هیچ برنامه روشنی برای شما ارائه نمیدهم، مگر این که با من هم پیمان شوید که ۳۰ خصلت را همواره مراعات کنید و هرگز هیچ یک از آنها را تغییر ندهید و رها نکنید، در برابر پیمانی که شما با من میبندید، من هم با شما پیمان میبندم، ۸ خصلت را همواره مدنظر داشته باشم.»
آنان عرض میکنند: ما گوش به فرمان و مطیع هستیم، ای پسر پیامبر خدا! هر شرطی که میخواهی مطرح فرما. پس از آن که یاران اعلام آمادگی کردند، حضرت صاحب الزمان (عج)، به طرف کوه صفا حرکت میکند و آنان نیز همراه آن حضرت حرکت میکنند. در آنجا امام زمان (عج) خطاب به آنان میفرماید: «اما آن ۳۰ نکتهای که باید منشور همپیمانی شما با من باشد» حضرت به مواردی که در زیر میآید، اشاره میکنند:
۱ـ هرگز از اطاعت من سرپیچی نکنید و از هیچ یک از اصول توافقات عقبنشینی نکنید.
۲ـ هرگز دست به دزدی نزنید.
۳ـ هرگز به زناکاری آلوده نشوید.
۴ـ هرگز فعل حرام انجام ندهید.
۵ـ هرگز به فحشا و فساد گرایش نداشته باشید.
۶ـ به ناحق هیچ کس را نزنید.
۷ـ به زراندوزی و جمع کردن طلا مبادرت نکنید.
۸ـ به جمع کردن نقره مشغول نشوید.
۹ـ گندم را احتکار نکنید.
۱۰ـ هرگز جو را احتکار نکنید.
۱۱ـ هیچ مسجدی را خراب نکنید.
۱۲ـ هرگز شهادت باطل ندهید.
۱۳ـ هرگز از مؤمنین بدگویی نکنید.
۱۴ـ هرگز ربا نخورید.
۱۵ـ در سختیها بردبار باشید.
۱۶ـ بر هیچ خداپرستی لعنت نفرستید.
۱۷ـ هرگز شراب نخورید.
۱۸ـ هرگز لباس زربافت (بافته شده از تار و پود طلا) نپوشید.
۱۹ـ هرگز پارچه ابریشمی را به روی خود نیندازند.
۲۰ـ لباسی که از دیباج «پارچه ابریشمی رنگ شده» دوخته شده است را نپوشید.
۲۱ـ دشمن شکست خورده در حال فرار را تعقیب نکنید و نکشید.
۲۲ـ هیچ خون ناحقی را نریزید.
۲۳ـ با هیچ مسلمانی به حیله و نیرنگ برخورد نکنید.
۲۴ـ حتی بر کفار هم تجاوز و ستم نکنید.
۲۵ـ با منافقان به تجاوز و ستم برخورد نکنید.
۲۶ـ هرگز لباس دوخته شده از ابریشم بر تن نکنید.
۲۷ـ در زندگی ساده زیست باشید و خاک، فرش زندگی شما باشد.
۲۸ـ از فساد و فحشا همواره بیزاری بجویید.
۲۹ـ امر به معروف را سرلوحه زندگی خویش قرار دهید.
۳۰ـ همواره نهی از منکر کنید.
هرگاه شما نسبت به این ۳۰مورد ذکر شده با من پیمان بستید، این حق را خواهید داشت که من هم در مورد هشت چیز با شما پیمان بسپارم:
۱ـ متعهد میشوم، شما دوستان خاص من باشید و دیگران را بر شما ترجیح ندهم.
۲ـ لباسهایی را که میپوشم، مانند لباسهای شما باشد.
۳ـ غذا و خوراکم مانند غذای شما باشد.
۴ـ مرکب سواری من همتراز مرکب شما باشد.
۵ـ در همه حال و هر زمان با شما باشم.
۶ـ همواره همراه با شما حرکت کنم.
۷ـ در زندگی به مقدار کم راضی باشم.
۸ـ زمین پر از ظلم و جور شده را پر از عدل و داد کنم.
پس همگان، خدا را آنگونه که شایسته است، عبادت میکنیم، من به عهدم با شما وفا میکنم و شما هم به عهدتان با من وفادار بمانید.»
حال آیا ما منتظر واقعی امام عصر (عج) هستیم و میتوانیم با توجه به این تعهدات خود را بیازماییم؟
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
وظیفه یکایک دختران در جامعه جوان بایستی در خود و محیط پیرامونش ایمان و معرفت و اراده را تقویت کند. یکایک شما دختران باید در محیط دانشگاه، مدرسه، کار و تلاش اجتماعی و سیاسی مراقب باشید و از نفوذ فساد و رخنه کردن ترشّحات آن جلوگیری کنید. باید نسبت به آن حسّاس باشید. رهبر انقلاب ۸۱/۱۲/۶
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سردار شهید حسین همدانی
تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند انشاءالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش میکنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم مهریها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایتفقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد ...
فرزندانم را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزشهاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم ...
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حمیدرضا اسداللهی
چه زیبا گفت آن امام حکیم ما: «اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی»، پس بر آنیم که "هیئت ناب محمدی" و "هیئت آمریکایی" هم داریم!!!
خدایا ما را به خاطر همه قصورات و کوتاهیهایی که در قبال انقلاب اسلامی داشتهایم ببخش و باقی عمرمان را هم خود و هم اهل و عیال و هم مال و آبرویمان را در خدمت این نعمت بزرگ قرار بده!
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
سوره مبارکه انبیاء آیه ۱۰۵
تفسیر سوره انعام آیات ۲۵ تا ۲۶
و منهم من يستمع إليك و جعلنا على قلوبهم اءكنة اءن يفقهوه و فى ءاذانهم وقرا و إن يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها حتى إ ذا جاءوك يجادلونك يقول الذين كفروا إن هذا إلا اءساطير الاولين (۲۵) و هم ينهون عنه و ينون عنه و إن يهلكون إلا اءنفسهم و ما يشعرون (۲۶)
ترجمه : ۲۵ - پاره اى از آنها به تو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهاى آنان پرده ها افكنده ايم تا آنرا نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داده ايم و (آنها بقدرى لجوجند) كه اگر تمام نشانه هاى حق را ببينند ايمان نمى آورند، تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند با تو به پرخاشگرى برمى خيزند و كافران مى گويند اينها افسانه هاى پيشينيان است . ۲۶- آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود نيز از آن دورى مى كنند، آنها جز خود را هلاك نمى كند ولى نمى فهمند.
تفسیر نفوذ ناپذيران در اين آيه اشاره به وضع روانى بعضى از مشركان شده كه در برابر شنيدن حقائق كمترين انعطاف از خود نشان نمى دهند - سهل است - به دشمنى با آن نيز برمى خيزند و با وصله هاى تهمت خود و ديگران را از آن دور نگاه مى دارند، درباره اينها چنين مى گويد: بعضى از آنان به سوى تو گوش مى دهند ولى بر دلهاى آنها پرده هائى افكنده ايم تا آن را درك نكنند و در گوشهاى آنها سنگينى ايجاد كرده ايم تا آن را نشنوند! (و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبه ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا). در حقيقت تعصبهاى كوركورانه جاهلى ، و فرو رفتن در منافع مادى ، و پيروى از هوا و هوسها، آنچنان بر عقل و هوش آنها چيره شده كه گويا در زير سرپوش و پرده اى قرار گرفته است نه حقيقتى را مى شنوند و نه درك صحيح از مسائل دارند. شايد كرارا گفته ايم كه اگر اين گونه مسائل نسبت به خدا داده مى شود در حقيقت اشاره به قانون عليت و خاصيت عمل است ، يعنى ادامه در كجروى و اصرار در لجاجت و بدبينى ، اثرش اين است كه روح و روان آدمى را به شكل خود در مى آورند و آن را همانند آئينه كج و معوجى مى كنند كه قيافه همه چيز را كج و معوج نشان مى دهد. تجربه اين حقيقت را ثابت كرده است كه افراد بدكار و گناهكار در آغاز از كار خود احساس ناراحتى مى كنند، اما تدريجا به آن خو گرفته و شايد روزى فرا رسد كه اعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند و به تعبير ديگر اين يكى از مجازاتهاى اصرار و پافشارى در گناه و مخالفت با حق است كه دامان گناهكاران لجوج را مى گيرد. لذا مى گويد كار اينها به جائى رسيده است كه (اگر تمام آيات و نشانه هاى خدا را ببينند باز ايمان نمى آورند) (و ان يروا كل آية لا يؤمنوابها). و از اين بالاتر هنگامى كه به نزد تو بيايند به جاى اينكه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و حداقل به صورت يك جستجوگر، به احتمال يافتن حقيقتى پيرامون آن بينديشند، با روح و فكر منفى در برابر تو ظاهر مى شوند، و هدفى جز مجادله و پرخاشگرى و خرده گيرى ندارند (حتى اذا جاؤ ك يجاد لونك ). آنها با شنيدن سخنان تو كه از سرچشمه وحى تراوش كرده و بر زبان حقگوى تو جارى شده است متوسل به ضربه تهمت شده ، مى گويند: (اينها چيزى جز افسانه ها و داستانهاى ساختگى پيشينيان نيست )! (يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين ). در آيه بعد مى گويد آنها به اين مقدار نيز قناعت نمى كنند و علاوه بر اينكه خود گمراهند پيوسته تلاش مى كنند افراد حق طلب را با سمپاشيهاى گوناگون از پيمودن اين مسير باز دارند، لذا (آنها را از نزديك شدن به پيامبر نهى مى كنند) (و هم ينهون عنه ). (و خودشان نيز از او فاصله مى گيرند) (و يناون عنه ). بى خبر از اينكه هر كس با حق در افتد تيشه بر ريشه خود زده ، و سرانجام طبق سنت ثابت آفرينش ، چهره حق از پشت ابرها نمايان مى گردد و با جاذبه اى كه دارد پيروز خواهد شد و باطل همانند كفهاى بى ارزش روى آب نابود مى گردد، بنابراين تلاش و فعاليت آنها به شكست خودشان منتهى خواهد شد و جز خود را هلاك نمى كنند، ولى قدرت بر درك اين حقيقت ندارند) (و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ). تهمتى بزرگ بر ابوطالب مؤ من قريش از آنچه در تفسير آيه فوق گفته شد به خوبى روشن مى شود كه اين آيه بحثهاى مربوط به مشركان لجوج و دشمنان سرسخت پيامبر را تعقيب مى كند و ضمير هم طبق قواعد ادبى به كسانى بر مى گردد كه در آيه مورد بحث قرار گرفته اند، يعنى كافران متعصبى كه از هيچگونه آزار به پيامبر و ايجاد مانع در راه دعوت او مضايقه نداشتند. ولى با نهايت تاسف ديده مى شود كه بعضى از مفسران اهل تسنن بر خلاف تمام قواعد ادبى آيه دوم را از آيه قبل بريده و آن را در باره ابوطالب پدر امير مؤ منان على (عليه السلام ) دانسته اند! آنها آيه را چنين معنى مى كنند جمعى هستند، از پيامبر اسلام دفاع مى كنند ولى در عين حال از او فاصله مى گيرند! (و هم ينهون عنه و ينؤ ن عنه ). پاره ديگرى از آيات قرآن را كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد. مانند آيه 114 توبه و 56 قصص نيز گواه بر مدعاى خود قرار مى دهند. ولى تمام علماى شيعه و بعضى از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و قسطلانى در ارشاد السارى وزينى دحلان در حاشيه سيره حلبى ابوطالب را از مؤ منان اسلام مى دانند، در منابع اصيل اسلام نيز شواهد فراوانى براى اين موضوع مى يابيم كه با بررسى آنها در تعجب و حيرت عميق فرو ميرويم كه چرا ابوطالب از طرف جمعى اين چنين مورد بى مهرى و اتهام قرار گرفته است ؟! كسى كه با تمام وجود خود از پيامبر اسلام دفاع مى كرد، و بارها خود و فرزند خويش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پيامبر اسلام قرار داد چگونه ممكن است مورد چنين اتهامى واقع شود؟
اين جا است كه محققان باريك بين چنين حدس زده اند كه موج مخالفت بر ضد ابوطالب يك موج سياسى است كه از مخالفت شجره خبيثه بنى اميه با موقعيت على (عليه السلام ) سرچشمه گرفته است . زيرا: اين تنها ابوطالب نيست كه بخاطر نزديكيش با على (عليه السلام ) اينچنين مورد تهاجم قرار گرفته ، بلكه مى بينيم هر كس در تاريخ اسلام بنحوى از انحاء ارتباط نزديك با امير مومنان على (عليه السلام ) داشته از اين حملات ناجوانمردانه بر كنار نمانده است ، در حقيقت ابوطالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب پيشواى بزرگ اسلام بود! در اينجا فشرده اى از دلائل گوناگونى كه بروشنى ، گواهى بر ايمان ابوطالب مى دهد فهرست وار مى آوريم و شرح بيشتر را به كتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده موكول مى كنيم : 1 - ابوطالب قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخوبى مى دانست كه فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسيد زيرا مورخان نوشته اند در سفرى كه ابوطالب با كاروان قريش به شام رفت برادرزاده دوازده ساله خود محمد را نيز با خويش همراه برد، در اين سفر علاوه بر كرامات گوناگونى كه از او ديد، همينكه كاروان با راهبى بنام بحيرا كه ساليان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از كتب عهدين داشت و كاروانهاى تجارتى در مسير خود بزيارت او مى رفتند برخورد كردند، در بين كاروانيان ، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه آن روز دوازده سال بيش نداشت نظر راهب را بخود جلب كرد. بحيرا پس از اندكى خيره شدن و نگاههاى عميقانه و پر معنى به او گفت اين كودك به كدام يك از شما تعلق دارد؟ جمعيت به ابوطالب اشاره كردند او اظهار داشت برادرزاده من است . (بحيرا) گفت اين طفل آينده درخشانى دارد اين همان پيامبرى است كه كتابهاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصيات او را در كتب خوانده ام ! ابوطالب پيش از اين برخورد و برخوردهاى ديگر از قرائن ديگر نيز به نبوت پيامبر اكرم و معنويت او پى برده بود. طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانى (صاحب ملل و نحل ) و ديگران در يكى از سالها آسمان مكه بركتش را از اهلش باز داشت و خشكسالى سختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را كه كودكى شير خوار بود حاضر ساختند پس از آنكه كودك را در حالى كه در قنداقه اى پيچيده شده بود به او دادند در برابر كعبه ايستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شير خوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت : (پروردگارا! بحق اين كودك باران پر بركتى بر ما نازل فرما) چيزى نگذشت كه توده اى ابر از كنار افق پديدار گشت و آسمان مكه را فرا گرفت ، سيلاب آنچنان جارى شد كه بيم آن مى رفت مسجد الحرام ويران شود. سپس شهرستانى مى نويسد همين جريان كه دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادرزاده اش از آغاز كودكى دارد ايمان وى را به پيامبر مى رساند و اشعار ذيل را بعدها ابوطالب به همين مناسبت سروده است : و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل (او روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند، او پناهگاه يتيمان و حافظ بيوه زنان است ). يلوذ به الهلاك من آل هاشم فهم عنده فى نعمة و فواضل هلاك شوندگان از بنى هاشم به او پناه مى برند، و بوسيله او از نعمتها و احسانها بهره مى گيرند. و ميزان عدل لا يخيس شعيرة و وزان صدق وزنه غير هائل او ميزان عدالتى است كه يك جو تخلف نمى كند، و وزن كننده درستكارى است كه توزين او بيم اشتباه ندارد. جريان توجه قريش را در هنگام خشكسالى به ابوطالب و سوگند دادن ابوطالب خدا را بحق او علاوه بر شهرستانى بسيارى از مورخان بزرگ نقل كرده اند، علامه امينى در الغدير آنرا از كتاب شرح بخارى و المواهب اللدنيه و الخصائص الكبرى و شرح بهجة المحافل و سيره حلبى و سيره نبوى و طلبة الطالب نقل كرده است . 2 - به علاوه در كتب معروف اسلامى اشعارى از ابوطالب در اختيار ما است كه مجموعه آنها در ديوانى بنام ديوان ابوطالب گردآورى شده است كه تعدادى از آنها را در ذيل مى آوريم : و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا (اى برادرزاده تا ابوطالب در ميان خاك نخوابيده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند يافت ) فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذاك و قرمنك عيونا (بنابراين از هيچ چيز مترس و ماموريت خود را ابلاغ كن بشارت ده و چشمها را روشن ساز!)
و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثم امينا (مرا بمكتب خود دعوت كردى و خوب مى دانم كه هدفت تنها پند دادن و بيدار ساختن من بوده است ، تو در دعوت خود امين و درستكارى ) و لقد علمت ان دين محمد(ص ) من خير اديان البرية دينا (من هم اين را دريافتم كه مكتب و دين محمد بهترين دين و مكتبها است ! و نيز گفته است ،) الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط فى اول الكتب (اى قريش آيا نمى دانيد كه ما محمد را همانند موسى پيامبر و رسول خدا مى دانيم و نام و نشان او در كتب آسمانى قيد گرديده است (و ما آنرا يافته ايم ).) و ان عليه فى العباد محبة و لا حيف فى من خصه الله فى الحب (بندگان خدا علاقه ويژه اى بوى دارند و نسبت به كسى كه خدا او را بمحبت خود اختصاص داده است اين علاقه بى مورد نيست .) ابن ابى الحديد پس از نقل قسمت زيادى از اشعار ابوطالب (كه ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بيت مى داند) مى گويد: از مطالعه مجموع اين اشعار براى ما هيچگونه ترديدى نخواهد ماند كه ابوطالب بمكتب برادرزاده اش ايمان داشته است . ۳ - احاديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نقل شده كه گواهى آن حضرت را به ايمان عموى فداكارش ابوطالب روشن مى سازد از جمله طبق نقل نويسنده كتاب ابوطالب مؤ من قريش : چون ابوطالب در گذشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از تشيع جنازه او ضمن سوگوارى كه در مصيبت از دست دادن عمويش مى كرد، مى گفت : وا ابتاه ! وا ابا طالباه ! وا حزناه عليك ! كيف اسلو عليك يا من ربيتنى صغيرا، واجبتنى كبيرا، و كنت عندك بمنزلة العين من الحدقه و الروح من الجسد. (واى پدرم ! واى ابوطالب ! چقدر از مرگ تو غمگينم ؟ چگونه مصيبت تو را فراموش كنم اى كسى كه در كودكى مرا پرورش دادى ، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى ، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم ). و نيز پيوسته اظهار مى داشت : ما نالت منى قريش شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب . (قريش هيچگاه نتوانست مكروهى بر من وارد كند مگر زمانى كه ابوطالب از جهان رفت .) ۴- از طرفى مسلم است كه سالها قبل از مرگ ابوطالب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شد هيچگونه رابطه دوستانه با مشركان نداشته باشد، با اين حال اينهمه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب نشان مى دهد كه پيامبر او را معتقد به مكتب توحيد مى دانسته است و گرنه چگونه ممكن بود ديگران را از دوستى با مشركان نهى كند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق ، مهر ورزد؟! ۵ - در احاديثى كه از طرق اهل بيت رسيده است نيز مدارك فراوانى بر ايمان و اخلاص ابوطالب ديده مى شود كه نقل آنها در اينجا بطول مى انجامد اين احاديث آميخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روايتى كه از امام چهارم (عليه السلام ) نقل گرديده است كه حضرتش پس از اين كه در پاسـخ سؤ الى اظهار مى دارد ابوطالب مؤ من بود مى فرمايد: ان هنا قوما يزعمون انه كافر سپس فرمود (وا عجبا كل العجب ايطعنون على ابى طالب او على رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قد نهاه الله ان تقر مؤ منة مع كافر غير آية من القرآن و لا يشك احد ان فاطمة بنت اسد رضى الله تعالى عنها من المؤ منات السابقات فانها لم تزل تحت ابى طالب حتى مات ابوطالب رضى الله عنه ). يعنى راستى در شگفتم كه چرا برخى مى پندارند كه ابوطالب كافر بوده است ! آيا نمى دانند كه با اين عقيده بر پيامبر و ابوطالب طعنه مى زنند؟ مگر نه اين است كه در چندين آيه از آيات قرآن از اين موضوع منع شده است كه زن بعد از اسلام آوردن در قيد زوجيت كافر خود نماند و اين مسلم است كه فاطمه بنت اسد از پيشگامان در اسلام است و تا پايان عمر ابوطالب همسرش بود. ۶- از همه اينها گذشته اگر در هر چيز ترديد كنيم در اين حقيقت هيچكس نمى تواند ترديد كند كه ابوطالب از حاميان درجه اول اسلام و پيامبر بود حمايت او از پيامبر و اسلام بحدى بود كه هرگز نمى توان آنرا با علايق و پيوندهاى خويشاوندى و تعصبات قبيله اى تفسير كرد.
نمونه زنده آن داستان شعب ابوطالب است همه مورخان نوشته اند هنگامى كه قريش پيامبر و مسلمانها را در يك محاصره اقتصادى و اجتماعى و سياسى شديد قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع كردند ابوطالب يگانه حامى و مدافع حضرت سه سال از همه كارهاى خود دست كشيد و بنى هاشم را به دره اى كه در ميان كوههاى مكه قرار داشت و به شعب ابوطالب معروف بود برد و آنجا سكنى گزيد. فداكارى را بجائى رسانيد كه اضافه بر ساختن برجهاى مخصوصى بخاطر جلوگيرى از حمله قريش هر شب پيامبر را از خوابگاه خود بلند مى كرد و جايگاه ديگرى براى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش على (عليه السلام ) را بجاى او مى خوابانيد و هنگامى كه على (عليه السلام ) مى گفت پدر جان من با اين وضع بالاخره كشته خواهم شد پاسـخ مى دهد عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده بسوى مرگ رهسپار است من ترا فداى فرزند عبدالله نمودم جالب توجه اينكه على (عليه السلام ) در جواب پدر مى گويد پدر جان اين كلام من نه بخاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه مى خواستم بدانى چگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدم ما معتقديم هر كس تعصب را كنار گذاشته و بيطرفانه سطور طلائى تاريخ را درباره ابوطالب مطالعه كند با ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه هم صدا شده و مى گويد: و لو لا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا و قاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا بيثرب جس الحماما هر گاه ابوطالب و فرزند برومندش نبود هرگز دين و مكتب اسلام بجاى نمى ماند و قد راست نمى كرد ابوطالب در مكه بيارى پيامبر شتافت و على (عليه السلام ) در يثرب (مدينه ) در راه حمايت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت !
هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد مى شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى آورد و فرشتگان با سلام دهنده انس مى گيرند.
علل الشرايع ج 2، ص 583، ح 23
حضرت آیتالله امام خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
آن کسانی که میخواهند اسلام را به زندگی خصوصی منحصر کنند و نگاه سکولار داشته باشند، جوابشان مسئلهی غدیر است/ نصب امیرالمؤمنین فقط جنبهی معنوی نداشت بلکه مسئلهی مدیریت جامعه بود. 1393/07/21
حضرت آیتالله امام خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
روبوسی مرگبار
این دولتهای عرب و غیر عرب که با صهیونیستها دست دادند و روبوسی کردند و جلسه گذاشتند، هیچ سودی نخواهند برد؛ جز ضرر برایشان چیز دیگری ندارد. اوّلاً ملّتهایشان مخالفند؛ بعلاوه رژیم صهیونیستی اینها را میمکد، استثمار میکند، اینها نمیفهمند. دیدار جمعی از دستاندرکاران مراسم حج 18 /خرداد/ 1401
اربعین؛ رسانه پر قدرت عاشورا حضرت آیتالله امام خامنهای: اربعینِ اوّل، رسانهی پُرقدرت عاشورا است. از روز عاشورا تا روز اربعین چهل روزِ فرمانروایی منطقِ حق در میان دنیای ظلمانی حاکمیّت بنیامیّه و سفیانیها بود. رسانهی حقیقی یعنی فریاد زینب کبریٰ، فریاد حضرت سجّاد... امروز هم در دنیای پیچیدهی پُرتبلیغات و پُرهیاهویی که بر بشریّت حاکم است، این حرکت اربعین، یک فریاد رسا و یک رسانهی بیهمتا است. ۱۳۹۸/۰۷/۲۱
الحسین یجمعنا حضرت آیتالله امام خامنهای: امروز در دنیای پیچیدهی پُرتبلیغات و پُرهیاهو، حرکت اربعین، یک فریاد رسا و رسانهی بیهمتا است. چنین چیزی وجود ندارد دیگر در دنیا: اینکه میلیونها انسان راه میافتند، از کشورهای مختلف، از فِرَق مختلف اسلامی و حتّی بعضی ادیان غیر اسلامی. این وحدت حسینی است. شما بدرستی گفتید: «الحسین یجمعنا». ۱۳۹۸/۰۷/۲۱
حضرت آیتالله امام خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
در کنار قبر حسینبنعلی (علیه السّلام) شما دعا کنید، دعایتان مستجاب است. [واقعاً] دعا کنید؛ لقلقهی لسان نباشد؛ بخوانید و بخواهید خدا را، خدای متعال وعده کرده است که اجابت خواهد کرد. اینهایی که میروند این راه را پیاده طی میکنند و میرسانند خودشان را به آنجا در این پیادهروی اربعین -این حادثهی عجیبی که این سالها پدید آمده است- واقعاً یک موهبت بزرگ الهی را خدای متعال در اختیار اینها گذاشته ...
شرح حدیثی از امام صادق(ع)، درباره زیارت امام حسین(ع) 1398/07/01
شهدای والامقام واقعه کربلا
یا لَیتَنِی كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً
ابو موسى موقّع بن ثمامه اسدى صيداوى
نام او در برخی منابع مانند نفس المهموم و تاریخ طبری مرقع بن ثمامه ذکر شده است. وی شبانه در كربلا با عده اى به خدمت حضرت امام حسين (علیه السّلام) رسيد. ابو مخنف گفته است: موقّع (مرقّع) به زمين افتاد، قوم و قبيله اش او را نجات دادند و او را به كوفه منتقل كردند و پنهان نمودند كه خبر به ابن زياد رسيد و كسى را مأمور به قتل او كرد ولى با شفاعت جماعتى از بنى اسد از قتل او صرف نظر شد و با غل و زنجير به «زاره» تبعيد نمود كه در اثر جراحات وارده و بيمارى بعد از يك سال، زندگى را بدرود گفت.
تاریخ شهادت : 1394/02/24 | محل شهادت : تدمر - سوریه
بخشی از وصیت نامه:
از تو ممنونم که مفتخر به پوشیدن لباسی بودم که سبزی آن آراسته به خون شهیدانی است که سربازان راستین امام زمان (عج) بودند و در عصر جهاد اکبر و اصغر سربلند بودند. امیدوارم همه مسلمانان بیدار بشوند و با اطاعت از رهبران انقلاب اسلامی ایران فریب دشمنان را نخورند و به جان و ناموس یکدیگر بی احترامی نکنند و همه متحد برای حریم اسلامی دفاع کنند.
حاج قاسم : جهان قهرمان قهرمان ملی قهرمان شرف قهرمان اخلاص قهرمان غیرت قهرمان دفاع از :انقلاب اسلامی جهان اسلام، مستضعفین جهان و مدافع حرم ال الله شاگرد مکتب امامین انقلاب
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
حدیث توصیه های اخلاقی خداوند عزّ و جلّ فرمود: یا بنی ادم اطیعونی بقدر حاجتکم الی و اعصونی بقدر صبرکم علی النار و اعملو للدنیا بقدر لبثکم فیها و تزو دوا للاخرة بقدر مکثکم فیها. یا بنی ادم زارعونی و عاملونی و اسلفونی اربحکم. عندی ما لا عین رأت و لاادن سمعت و لا خطر علی قلب بشر یابن ادم اخرج حب الدنیا من قلبک فانه لا یجتمع حب الدنیا و حبی فی قلب واحد یابن ادم اعمل بما امرتک و انته عما نهیتک اجعلک، حیاً لا توت ابداً یابن ادم اذا وجدت قساوة فی قلبک و سقماً فی جسمک و نقیصة فی مالک و حریمة فی رزقک فاعلم انک قد تکلمت فیما لا یعنیک یابن ادم أکثر من الزاد فان الطریق بعید، و خفف الحمل فان الصراط دقیق و اخلص العمل فان الناقد بصیر و اخر نومک الی القبور و فخرک الی المیزان و لذاتک الی الجنة و کن لی اکن لک و تقرب الی بالاستهانة بالدنیا تبعد عن النار یابن ادم لیس من انکسر مرکبه و بقی علی لوحة فی البحر باعظم مصیبة منک لانک من ذنوبک علی یقین و من عملک علی خطر.
ای فرزند آدم! به اندازهای که به من نیازمند هستید مرا اطاعت کنید و به اندازهای که صبر بر آتش دوزخ دارید، مرا نافرمانی کنید و به اندازهای که در دنیا باقی هستید، برای دنیا عمل کنید و به مقداری که در آخرت باقی هستید برای آن زاد و توشه فراهم کنید. ای فرزند آدم! در زراعت و معاملات خویش (همچون معامله سلف که بهاء را از پیش می دهید) مرا طرف معامله خویش قرار دهید تا به شما سودی دهم که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده ای فرزند آدم! دوستی را از دل خویش بیرون کن زیرا دوستی دنیا و محبت من در یک دل جمع نمی شود ای فرزند آدم! آنچه را به تو فرمان داده ام انجام بده و از آنچه تو را باز داشته ام دست بردار تا تو را زنده ای قرار دهم که هرگز نمی میرد. ای فرزند آدم! هنگامی که در دلت سختی و در جسمت بیماری و در مالت کمبود و در روزیت محرومیت یافتی، پس بدان (علت آن) سخن گفتن تو در اموری است که فائدهای برای تو ندارد. ای فرزند آدم! زاد و توشه بسیار فراهم کن زیرا راه بسی دور است، و بار خویش را سبک گردان زیرا (پل) صراط بسیار باریک است، و عمل خویش را خالص گردان چونکه بازرس بی نهایت بینا میباشد، و خواب (بسیار و طولانی) خود را برای قبر به تأخیر بینداز، و فخر و مباهات کردن را برای ترازوی (سنجش اعمال) قرار بده، و لذت بردن خویش را برای بهشت بگذار و (خالص) برای من باش، تا برای تو باشم، و با پست شمردن دنیا به من نزدیک شو، (تا در مقابل) از آتش دوزخ دور گردی. ای فرزند آدم! کسی که در میان دریا کشتی او شکسته، و بر تخته پارهای باقی مانده است، مصیبتاش بزرگتر از تو نیست، زیرا تو به گناهت یقین داری و از عملت نزدیک به هلاکتی. جواهرالسنیه، ص 139
ترجمه ۸۰ ـ كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده; و كسى كه سر باز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى). ۸۱ ـ آنها در حضور تو مى گويند: «فرمانبرداريم»; اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، گروهى بر خلاف گفته تو، جلسات شبانه تشكيل مى دهند; آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد. اعتنائى به آنها نكن! (و از نقشه هاى آنان وحشت نداشته باش!) و بر خدا توكل كن! كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.
تفسیر در آيات قبل، سخن از اين به ميان بود كه «حسنات» و «سيئات» از ناحيه كيست؟ از ناحيه خدا، يا انسان؟ در اين آيه موقعيت رسول(صلى الله عليه وآله) در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است، نخست مى فرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كند اطاعت خدا كرده است» (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ). بنابراين، اطاعت خدا از اطاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمى تواند جدا باشد; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است. پس از آن به اين نكته مى پردازد كه: اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارد و موظف نيست به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى باز دارد، وظيفه او تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمائى افراد گمراه و بى خبر است، لذا مى فرمايد: «كسى كه سرپيچى كند تو در برابر او مسئوليتى ندارى» (وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً). بايد توجه داشت «حَفِيظ» از اين نظر كه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى رساند با «حافظ» كه اسم فاعل است تفاوت دارد، بنابراين «حفيظ» به معنى كسى است كه به طور مداوم مراقب حفظ چيزى مى باشد، در نتيجه مفهوم آيه چنين مى شود: مسئوليت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسئوليت رهبرى، هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است. ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه در مقابل انحراف هاى آنها مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد، و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، و نه از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد. بنابراين، در حوادثى مانند جنگ احد ـ كه شايد آيه ناظر به آن هم باشد ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) وظيفه داشته است از نظر فنون جنگى حداكثر دقت و مراقبت را در طرح نقشه جنگ و حفاظت مسلمانان از شرّ دشمن به خرج دهد، و مسلماً اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين دستورات اطاعت خدا بوده. ولى اگر كسانى دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) را زير پا گذاشتند و به همان دليل گرفتار شكست شدند، مسئوليت آن متوجه خود آنها است، نه پيامبر(صلى الله عليه وآله). بايد توجه داشت اين آيه يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و قبول احاديث او مى باشد، لذا كسى نمى تواند بگويد: قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را قبول ندارم; چرا كه آيه فوق صريحاً مى گويد: «اطاعت از حديث و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اطاعت فرمان خدا است». و هنگامى كه مى بينيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق «حديث ثقلين» ـ كه در منابع معروف اسلامى اعم از منابع اهل تسنن و شيعه، آمده ـ صريحاً احاديث اهل بيت(عليهم السلام) را سند و حجت شمرده است، مى يابيم كه: اطاعت از فرمان اهل بيت(عليهم السلام) نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست، و كسى نمى تواند بگويد: من قرآن را مى پذيرم ولى احاديث اهل بيت(عليهم السلام) را نمى پذيرم; زيرا اين سخن بر ضد آيه فوق و آيات مشابه آن است. به همين دليل، در روايات متعددى كه در تفسير «برهان» ذيل آيه مورد بحث وارد شده، مى خوانيم: خداوند طبق آيه فوق حق امر و نهى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود داده و پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز چنين حقى را به على(عليه السلام) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) داده است، لذا مردم موظفند از امر و نهى آنها سر باز نزنند; زيرا امر و نهى آنها همواره از طرف خدا است نه از خودشان.
سپس در آيه دوم اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده كه: آنها هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر(صلى الله عليه وآله) قرار مى گيرند، براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش، با ديگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كنند، و مى گويند: با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم. اما هنگامى كه از خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) خارج شدند، گفته ها و پيمان هاى خويش را به دست فراموشى مى سپارند و در جلسات شبانه تصميم هائى بر ضد سخنان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى گيرند، آرى مى فرمايد: «آنها در حضور تو مى گويند: فرمانبرداريم، اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، جمعى از آنها جلسات شبانه سرّى بر ضدّ تو تشكيل مى دهند و تصميم هائى جز آنچه تو مى گوئى مى گيرند» (وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذي تَقُولُ). از اين جمله استفاده مى شود: منافقان در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بى كار نمى نشستند و با اجتماعات شبانه خود، و مشورت با يكديگر نقشه هائى براى كارشكنى در برنامه هاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله)طرح مى نمودند. و مى افزايد: «خداوند آنچه را كه در اين جلسات به تصويب مى رسانند ثبت مى كند» (وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيـِّتُونَ). ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد كه: از آنها روى بگرداند و از نقشه هاى آنها وحشت نكند و هيچ گاه آنها را تكيه گاه در برنامه هاى خود قرار ندهد، تنها بر خدا تكيه كند خدائى كه بهترين يار، مددكار و مدافع است، مى فرمايد: «بنابراين، از آنها اعراض كن و بر خدا توكل نما و همين كافى است كه خداوند يار و مدافع باشد» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً). و بدين ترتيب، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از داشتن جلسات سرّى منافقان اطلاع يافت و طبعاً مى دانست در اين جلسات نسبت به چه امرى تصميم گيرى مى شود.
من شما را به تقوا و پرهیزکاری توصیه می کنم و سفارش می کنم در پی زرق و برق دنیا نباشید ، هر چند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تاسف نخورید . سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی ( نه برای چشم داشت از مردم ) کار کنید ، همواره دشمن ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید.
ترجمه: ۶۹ـ و کسى که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانى خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده; از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان; و آنها رفیق هاى خوبى هستند! ۷۰ ـ این موهبتى از ناحیه خداست. و کافى است که او، (از حال بندگان، و نیات و اعمالشان) آگاه است.
شان نزول یکى از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام «ثوبان» که نسبت به آن حضرت محبت و علاقه شدیدى داشت، روزى با حال پریشان خدمتش رسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سبب ناراحتى او سؤال نمود، در جواب عرض کرد: زمانى که از شما دور مى شوم و شما را نمى بینم ناراحت مى شوم، امروز در این فکر فرو رفته بودم که فرداى قیامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلماً در مقام و جایگاه شما نخواهم بود، و بنابراین شما را هرگز نخواهم دید. و اگر اهل بهشت نباشم، که تکلیفم روشن است، بنابراین در هر حال از درک حضور شما محروم خواهم شد، با این حال چرا افسرده نباشم؟! دو آیه فوق نازل شد و به این گونه اشخاص بشارت داد که افراد مطیع پروردگار در بهشت نیز، همنشین پیامبران و برگزیدگان خدا خواهند بود، سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: به خدا سوگند، ایمان مسلمانى کامل نمى شود، مگر این که مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بیشتر دوست داشته باشد. و در برابر گفتار من تسلیم باشد.
تفسیر در این آیه، یکى دیگر از افتخارات کسانى که مطیع فرمان خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)باشند، بیان شده، و در حقیقت، امتیازاتى را که در آیات قبل گذشت، تکمیل مى کند و آن همنشینى با کسانى است که خداوند، نعمت خود را بر آنها تمام کرده است، مى فرماید: «کسى که مطیع خدا و رسول او باشد (در رستاخیز) همنشین کسانى خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده است» (وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ). و همان طور که در سوره «حمد»، بیان شده است، کسانى مشمول این نعمتند که همواره در جاده مستقیم گام برمى دارند و کوچک ترین انحراف و گمراهى ندارند. آن گاه در توضیح این جمله و بیان کسانى که خداوند نعمت خویش را بر آنها تمام کرده است، به چهار طایفه اشاره مى کند، که در واقع ارکان چهارگانه این موضوع هستند، یعنى «پیامبران، راستگویان، شهیدان و صالحان و اینان رفیق هاى خوبى هستند» (مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً). بنابراین، گروه هاى چهارگانه عبارتند از: 1 ـ «انبیاء» و فرستادگان مخصوص پروردگار که نخستین گام را براى هدایت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقیم برمى دارند (مِنَ النَّبِیِّینَ). 2 ـ «راستگویان»، کسانى که هم در سخن راست مى گویند و هم با عمل و کردار صدق گفتار خود را اثبات مى کنند و نشان مى دهند که مدعى ایمان نیستند، بلکه به راستى به فرمان هاى الهى ایمان دارند (وَ الصِّدِّیقینَ). از این تعبیر روشن مى شود: بعد از مقام نبوت، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نیست، نه تنها راستى در گفتار، که راستى در عمل و کردار که شامل امانت و اخلاص نیز مى گردد; زیرا «امانت» همان صداقت در عمل است، همان طور که «راستگوئى» امانت در گفتار است. و در مقابل آن، هیچ صفت زشتى بعد از کفر بدتر از «دروغ و نفاق و خیانت» در سخن و عمل نیست (باید توجه داشت: «صِدِّیق» صیغه مبالغه است و به معنى کسى است که سر تا پا راستى و درستى است). در بعضى از روایات «صدّیق» به على(علیه السلام) و امامان اهل بیت(علیهم السلام) تفسیر شده است و همان طور که بارها گفته ایم، این گونه تفسیرها بیان مصداق روشن و عالى آیات است و معنى انحصار را نمى رساند. 3 ـ «شهداء» و کشته شدگان در راه هدف و عقیده پاک الهى، و یا افراد برجسته اى که روز قیامت شاهد و گواه اعمال انسان ها هستند (وَ الشُّهَداءِ) 4 ـ «صالحان» و افراد شایسته و برجسته اى که با انجام کارهاى مثبت، سازنده و مفید و پیروى از اوامر انبیاء به مقامات برجسته اى نائل شده اند (وَ الصّالِحینَ). و به همین جهت، در روایات ما «صالحین» به یاران برگزیده ائمه تفسیر شده است، و این نیز همانند آنچه درباره «صدیقین» گذشت، از قبیل بیان فرد شاخص است. نکته اى که یادآورى آن در اینجا لازم مى باشد، این است که: ذکر این مراحل چهارگانه ممکن است اشاره به این معنى باشد که براى ساختن یک جامعه انسانى سالم و شایسته، نخست باید رهبران به حق و انبیاء وارد میدان شوند، به دنبال آنها مبلغان صدیق که قول و عمل آنها با یکدیگر هماهنگ است و اهداف آنها را در همه جا پخش کنند. آن گاه به دنبال این دوران سازندگى فکرى، جمعى در برابر عناصر آلوده و آنهائى که موانع راه حقند، بایستند و قربانى دهند و شهید گردند و محصول این کوشش ها و تلاش ها به وجود آمدن «صالحان» و «اجتماعى پاک و شایسته» است.
روشن است صالحان نیز براى روشن نگاه داشتن مشعل حق نسبت به نسل هاى آینده، همین وظائف سه گانه را انجام خواهند داد، رهبرى مى کنند، تبلیغ مى نمایند، و قربانى مى دهند. ضمناً از آیات فوق، این حقیقت به روشنى استفاده مى شود که: موضوع معاشران خوب و همنشین هاى با ارزش به قدرى اهمیت دارد که حتى در عالم آخرت براى تکمیل نعمت هاى بهشتى این نعمت بزرگ به «مطیعان» ارزانى مى گردد، و آنها علاوه بر همه افتخارات، همنشینانى همچون پیامبران، صدیقان و شهیدان و صالحان خواهند داشت. شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که: معاشرت مطیعان با این طوائف چهارگانه مفهومش این نیست که آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساویند، بلکه در عین معاشرت با یکدیگر، هر کدام سهم خاصى (طبق مقام خود) از مواهب و الطاف خداوند دارند، همان طور که فى المثل درختان، گل ها و گیاهانِ یک باغ در عین این که گرد هم هستند و از نور آفتاب و باران بهره مى برند، بهره هاى آنها همانند ارزش هاى آنها یکسان نیست. سپس در آیه بعد، براى بیان اهمیت این امتیاز بزرگ (همنشینى با برگزیدگان) مى فرماید: «این موهبتى است از ناحیه خدا، و او از حال بندگان و نیات و شایستگى هاى آنها آگاه است» (ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ کَفى بِاللّهِ عَلیماً). البته «ذلِکَ» که اسم اشاره بعید است، در این گونه موارد براى اهمیت و علوّ مقام به کار مى رود.
حضرت امام صادق علیه السلام و مَنْ ذُكِرَ الْحُسَيْنُ عَلیهِ السَّلامُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ
هر کس در نزد او امام حسین علیه السلام یاد شود، و از چشم او به اندازۀ بال مگسی اشک خارج شود، ثواب او به عهدۀ خداوند عزّوجلّ است، و به کمتر از بهشت برای او راضی نمی شود.
احدى نيست در روز قيامت مگر اینکه آرزو مىكند از زوّار امام حسين(علیه السلام) بوده باشد ، زيرا می بیند که خدا با زائران امام حسین(علیه السلام) چه برخورد کریمانه ای میکند.
رهبر انقلاب: با انتشار افکار صحیح در فضای مجازی به معنای واقعی کلمه جهاد کنید
رهبر انقلاب، در پایان مراسم عزاداری روز اربعین حسینی(ع) خطاب به دانشجویان: شما امروز در فضای مجازی میتوانید افکار درست و صحیح را منتشر کنید و به مسائل پاسخ دهید و میتوانید به معنای واقعی کلمه جهاد کنید
البته اصل قطعی در این باب پیروی از شیوهی اخلاقی است. باید از این کاری که بعضی افراد با دشنام و فریب و دروغ دربرابر افکار عمومی مواجه میشوند، اجتناب کرد.
باید منطق را به اخلاق مزیّن کرد حقایق را منتشر کرد. امروز همه باید در این میدان حرکت کنیم. ۱۴۰۰/۷/۵
خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین وارد شوید/ با معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قلههای سعادت معنوی و مادی برسانید
رهبر انقلاب، در پایان مراسم عزاداری روز اربعین حسینی(ع):
جوانهای ما امروز مجهز به فکر و معنویت و آگاهیهای فراوان هستند. خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین و افشاگری یعنی راهی که زینب کبری در این چهل روز طی کرد، وارد شوید.
راه امام حسین راه شیرین و موفقی است که به نتیجه قطعی میرسد. با استفاده از معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قلههای سعادت معنوی و مادی برسانید؛ راه این است.
ترجمه: ۵۹ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوا الامر (اوصیاى پیامبر) را! و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.
تفسیر این آیه و چند آیه بعد، درباره یکى از مهمترین مسائل اسلامى، یعنى مسأله رهبرى بحث مى کند و مراجع واقعى مسلمین را در مسائل مختلف دینى و اجتماعى مشخص مى سازد. نخست، به مردم با ایمان دستور مى دهد: از خداوند اطاعت کنند، بدیهى است براى یک فرد با ایمان همه اطاعت ها باید به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد، و طبق فرمان او باشد; زیرا حاکم و مالک تکوینى جهان هستى او است، و هر گونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد، لذا در آغاز آیه مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا اطاعت کنید» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ). در مرحله بعد، فرمان به پیروى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دهد، مى فرماید: «و از رسول خدا اطاعت نمائید» (وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ). پیامبرى که معصوم است و هرگز از روى هوا و هوس، سخن نمى گوید. پیامبرى که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خدا است، و این منصب و موقعیت را خداوند به او داده است. بنابراین، اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقیت و حاکمیت ذات او است، ولى اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر: خداوند واجب الاطاعة بالذات است، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) واجب الاطاعه بالغیر و شاید تکرار «أَطِیْعُوا» در آیه، اشاره به همین موضوع یعنى تفاوت دو اطاعت دارد. و در مرحله سوم، فرمان به اطاعت از «أُولُوا الأَمْر» مى دهد که از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دین و دنیاى مردمند، مى فرماید: «و از اولوا الامر که از خود شما است اطاعت کنید» (وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ). آن گاه به یک مسأله مهم سرنوشت ساز براى جوامع اسلامى پرداخته، مى فرماید: «هر گاه در امرى نزاع و کشمکش داشتید، آن را به خدا و رسول ارجاع دهید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده اید» (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ). با این بیان، راه حل کلیه منازعات جوامع اسلامى را مشخص ساخته که حق رجوع به هیچ محکمه اى جز محکمه خدا و پیامبر ندارند، اختلافات امت اسلامى چه بر سر مسائل بزرگ چون ولایت و رهبرى و یا کوچک، مى بایست به محاکم تعیین شده از سوى خدا و پیامبر ارجاع گردد، تا دست هیچ تبهکارى بالاى سر مسلمانان نباشد. و در پایان آیه مى فرماید: «این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکو است» (ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً). نتیجه این برنامه، استقلال، احساس هویت و شخصیت جوامع اسلامى و زمینه محور قرار گرفتن امت اسلام خواهد شد.
درباره این که منظور از «اولوا الامر» چیست؟ در میان مفسران اسلام سخن بسیار است که مى توان آن را در چند جمله خلاصه کرد: الف ـ جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند: منظور از «اولوا الامر» زمامداران، حکام و مصادر امورند، در هر زمان و در هر محیط، و هیچگونه استثنائى براى آن قائل نشده اند و نتیجه آن این است که مسلمانان موظف باشند از هر حکومتى به هر شکل پیروى کنند، حتى اگر حکومت مغول باشد. ب ـ بعضى دیگر از مفسران مانند نویسنده تفسیر «المنار» و تفسیر «فى ظلال القرآن» و بعضى دیگر، معتقدند: منظور از «اولوا الامر» نمایندگان عموم طبقات، حکام، زمامداران، علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه به طور مطلق و بدون قید و شرط، بلکه اطاعت آنها مشروط به این است که بر خلاف احکام و مقررات اسلام عملى را انجام ندهند. ج ـ به عقیده بعضى دیگر منظور از «اولى الامر» زمامداران معنوى و فکرى یعنى علما و دانشمندانند ، دانشمندانى که عادل باشند و از محتویات کتاب و سنت آگاهى کامل داشته باشند. د ـ بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند: منظور از این کلمه، منحصراً خلفاى چهارگانه نخستین اند ، و غیر آنها را شامل نمى شود، و بنابراین در اعصار دیگر، «اولى الامر» وجود خارجى نخواهد داشت. هـ ـ بعضى دیگر از مفسران، «اولوا الامر» را به معنى صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى دانند و ـ احتمال دیگرى که در تفسیر «اولوا الامر» گفته شده، این است که: منظور فرماندهان لشکر اسلامند ز ـ همه مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولوا الامر»، امامان معصوم(علیهم السلام) مى باشند ، که رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها سپرده شده است، و غیر آنها را شامل نمى شود. البته کسانى که از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگیرند، با شرایط معینى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر این که اولوا الامرند، بلکه به خاطر این که نمایندگان اولوا الامر مى باشند. اکنون به بررسى تفاسیر فوق به طور فشرده مى پردازیم: شک نیست تفسیر اول به هیچ وجه با مفهوم آیه و روح تعلیمات اسلام سازگار نیست و ممکن نیست پیروى از هر حکومتى بدون قید و شرط در ردیف اطاعت خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد، و به همین دلیل علاوه بر مفسران شیعه، مفسران بزرگ اهل تسنن نیز آن را نفى کرده اند. و اما تفسیر دوم نیز با اطلاق آیه شریفه سازگار نیست; زیرا آیه اطاعت اولوا الامر را بدون قید و شرط، لازم و واجب شمرده است. تفسیر سوم یعنى تفسیر اولوا الامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از کتاب و سنت نیز با اطلاق آیه سازگار نیست; زیرا پیروى از علما و دانشمندان، شرائطى دارد از جمله این که: گفتار آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد. بنابراین، اگر آنها مرتکب اشتباهى شوند (چون معصوم نیستند و اشتباه مى کنند) و یا به هر علت دیگر از حق منحرف شوند، اطاعت آنها لازم نیست، در صورتى که آیه، اطاعت اولوا الامر را به طور مطلق، همانند اطاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، لازم شمرده است. به علاوه، اطاعت از دانشمندان در احکامى است که از کتاب و سنت استفاده کرده اند بنابراین چیزى جز اطاعت خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نخواهد بود، و نیازى به ذکر ندارد. تفسیر چهارم (منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستین) مفهومش این است که امروز مصداقى براى اولوا الامر در میان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه، هیچگونه دلیلى براى این تخصیص در دست نیست. تفسیر پنجم و ششم یعنى اختصاص دادن به صحابه و یا فرماندهان لشکر نیز همین اشکال را دارد، یعنى هیچگونه دلیلى بر این تخصیص نیز در دست نیست.
جمعى از مفسران اهل تسنن مانند «محمّد عبده» دانشمند معروف مصرى به پیروى از بعضى از کلمات مفسر معروف «فخر رازى» خواسته اند، احتمال دوم (اولوا الامر همه نمایندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حکام و نمایندگان طبقات دیگر) را با چند قید و شرط بپذیرند، از جمله این که: الف ـ مسلمان باشند (آنچنان که از کلمه «مِنْکُم» در آیه استفاده مى شود). ب ـ حکم آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد. ج ـ از روى اختیار حکم کنند نه اجبار. د ـ موافق با مصالح مسلمین حکم نمایند. هـ ـ از مسائلى سخن گویند که حق دخالت در آن داشته باشند (نه مانند عبادات که مقررات ثابت و معینى در اسلام دارند). و ـ در مسأله اى که حکم مى کنند، نص خاصى از شرع نرسیده باشد. ز ـ علاوه بر همه اینها به طور اتفاق، نظر بدهند. و از آنجا که آنها معتقدند مجموع امت یا مجموع نمایندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت دیگر مجموع امت معصومند، نتیجه این شروط آن مى شود که اطاعت از چنین حکمى به طور مطلق و بدون هیچگونه قید و شرط همانند اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) لازم باشد، (و نتیجه این سخن حجت بودن «اجماع» است) ولى باید توجه داشت که این تفسیر نیز اشکالات متعددى دارد، زیرا: اولاً: اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسیار کمى روى مى دهد، بنابراین یک بلا تکلیفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمین به طور دائم وجود خواهد داشت. و اگر بخواهند آنها نظریه اکثریت را بپذیرند، این اشکال پیش مى آید که اکثریت هیچ گاه معصوم نیست، و بنابراین اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمى باشد. ثانیاً: در علم اصول ثابت شده، هیچگونه دلیلى بر معصوم بودن «مجموع امت»، منهاى وجود امام معصوم، در دست نیست. ثالثاً: یکى از شرائطى که طرفداران این تفسیر ذکر کرده اند: این است که حکم آنها بر خلاف کتاب و سنت نباشد. اما باید دید تشخیص این موضوع که حکم مخالف سنت است یا نیست با چه اشخاصى است؟ حتماً با مجتهدان و علماى آگاه از کتاب و سنت است، و نتیجه این سخن آن خواهد بود که اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جایز نباشد، بلکه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد، و این با ظاهر آیه شریفه سازگار نیست. درست است که آنها علما و دانشمندان را نیز جزء اولوا الامر گرفته اند، ولى در حقیقت مطابق این تفسیر، علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عالى تر از سایر نمایندگان طبقات شناخته شده اند، نه مرجعى در ردیف آنها; زیرا علما و دانشمندان باید بر کار دیگران از نظر موافقت با کتاب و سنت، نظارت داشته باشند و به این ترتیب، مرجع عالى آنها خواهند بود و این با تفسیر فوق سازگار نیست. بنابراین، تفسیر فوق از جهات متعددى مواجه با اشکال است. و تنها تفسیرى که از اشکالات گذشته سالم مى ماند تفسیر هفتم یعنى تفسیر اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است; زیرا این تفسیر، با اطلاق وجوب اطاعت که از آیه فوق استفاده مى شود، کاملاً سازگار است، چون مقام «عصمت» امام، او را از هر گونه خطا، اشتباه و گناه حفظ مى کند، و به این ترتیب، فرمان او همانند فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون هیچگونه قید و شرطى واجب الاطاعة است، و سزاوار است که در ردیف اطاعت او قرار گیرد و حتى بدون تکرار «أَطِیْعُوا» عطف بر «رسول» شود. جالب توجه این که: بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف «فخر رازى» در آغاز سخنش در ذیل این آیه، به این حقیقت اعتراف کرده، مى گوید: «کسى که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد، حتماً باید معصوم باشد; زیرا اگر معصوم از خطا نباشد، به هنگامى که مرتکب اشتباهى مى شود، خداوند اطاعت او را لازم شمرده، و پیروى از او را در انجام خطا لازم دانسته، و این خود یک نوع تضاد در حکم الهى ایجاد مى کند; چرا که از یک طرف انجام آن عمل ممنوع است، و از طرف دیگر پیروى از «اولوا الامر» لازم است، و این موجب اجتماع «امر» و «نهى» مى شود. بنابراین، از یک طرف مى بینیم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هیچ قید و شرط لازم دانسته و از طرف دیگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند، چنین فرمانى صحیح نیست، از این مقدمه چنین استفاده مى کنیم که اولوا الامر که در آیه فوق به آنها اشاره شده، حتماً باید معصوم بوده باشند»
«فخر رازى» سپس چنین ادامه مى دهد: «این معصوم یا مجموع امت است و یا بعضى از امت اسلام، احتمال دوم قابل قبول نیست; زیرا ما باید این بعض را بشناسیم و به او دسترسى داشته باشیم، در حالى که چنین نیست و چون این احتمال از بین برود، تنها احتمال اول باقى مى ماند که معصوم مجموع این امت است، و این خود دلیلى است بر این که اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است، و از دلائل معتبر محسوب مى شود» همان طور که ملاحظه مى شود «فخر رازى» با این که معروف به اشکال تراشى در مسائل مختلف علمى است، دلالت آیه را بر این که «اولوا الامر» باید افراد معصومى باشند پذیرفته است، منتها از آنجا که با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و امامان و رهبران این مکتب آشنائى نداشته، این احتمال را که اولوا الامر اشخاص معینى از امت بوده باشند نادیده گرفته است، و ناچار شده که اولوا الامر را به معنى مجموع امت (یا نمایندگان عموم طبقات مسلمانان) تفسیر کند. در حالى که این احتمال قابل قبول نیست; زیرا همان طور که گفتیم: اولوا الامر باید رهبر جامعه اسلامى باشد و حکومت اسلامى و حل و فصل مشکلات مسلمین به وسیله او انجام شود و مى دانیم: حکومت دسته جمعى عموم و حتى نمایندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملاً امکان پذیر نیست; چرا که در مسائل مختلف اجتماعى و سیاسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى که مسلمانان با آن رو به رو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت یا نمایندگان آنها غالباً ممکن نیست، و پیروى از اکثریت نیز، پیروى از اولوا الامر محسوب نمى شود. بنابراین، لازمه سخن «فخر رازى» و کسانى که از دانشمندان معاصر عقیده او را تعقیب کرده اند، این مى شود که: عملاً اطاعت از اولوا الامر تعطیل گردد، و یا به صورت یک موضوع بسیار نادر و استثنائى در آید. از مجموع بیانات فوق نتیجه مى گیریم: آیه شریفه تنها رهبرى پیشوایان معصوم ـ که جمعى از امت را تشکیل مى دهند ـ اثبات مى کند (دقت کنید).
در اینجا ایرادهائى به تفسیر فوق شده که از نظر رعایت بى طرفى در بحث باید مطرح گردد: الف ـ اگر منظور از «اولوا الامر»، امامان معصوم باشند، با کلمه «أُولُوا» که به معنى جمع است سازگار نیست; زیرا امام معصوم در هر زمان یک نفر بیش نمى باشد. پاسخ این سؤال چنین است: امام معصوم در هر زمان اگر چه یک نفر بیش نیست ولى در مجموع زمان ها افراد متعددى را تشکیل مى دهند و مى دانیم آیه تنها وظیفه مردم یک زمان را تعیین نمى کند. ب ـ اولوا الامر مطابق این معنى در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) وجود نداشته، و در این صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است؟ پاسخ این سؤال از گفته بالا نیز روشن مى شود; زیرا آیه منحصر به زمان معینى نیست و وظیفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن مى سازد. به عبارت دیگر مى توانیم چنین بگوئیم: اولوا الامر در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود; زیرا پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هم منصب «رسالت» داشت، که در آیه به عنوان «أَطِیْعُوا الرَّسُولَ» از او یاد شده، و هم منصب «رهبرى و زمامدارى امت اسلامى» که قرآن به عنوان «أُولِى الأَمْر» از آن یاد کرده، بر این اساس، پیشوا و رهبر معصوم در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احکام اسلام، این منصب را نیز بر عهده داشت، و شاید تکرار نشدن «أَطِیْعُوا» در بین «رسول» و «اولوا الامر» خالى از اشاره به این معنى نباشد. به عبارت دیگر، منصب «رسالت» و منصب «اولوا الامرى» دو منصب مختلف است که در وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) یک جا جمع شده، ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد. ج ـ اگر منظور از «اولوا الامر» امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذیل آیه که مسأله تنازع و اختلاف مسلمانان را بیان مى کند، مى گوید: فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیْلاً: «اگر در چیزى اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) ارجاع دهید اگر ایمان به پروردگار و روز بازپسین دارید، این براى شما بهتر و پایان و عاقبتش نیکوتر است». که در اینجا سخنى از اولوا الامر به میان نیامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (کتاب اللّه، قرآن) و پیامبر (سنت) معرفى شده است. در پاسخ این ایراد باید گفت: اولاً ـ این ایراد مخصوص تفسیر دانشمندان شیعه نیست، بلکه به سایر تفسیرها نیز با کمى دقت متوجه مى شود. ثانیاً ـ شکى نیست که منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احکام است نه در مسائل مربوط به جزئیات حکومت و رهبرى مسلمین; زیرا در این مسائل مسلماً باید از اولوا الامر اطاعت کرد (همان طور که در جمله اول آیه تصریح شده). بنابراین، منظور از آن اختلاف در احکام و قوانین کلى اسلام است که تشریع آن با خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) است; زیرا مى دانیم امام فقط مجرى احکام است، نه قانونى وضع مى کند، و نه نسخ مى کند، بلکه همواره در مسیر اجراى احکام خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. و لذا در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) مى خوانیم که فرموده اند: «اگر از ما سخنى بر خلاف کتاب اللّه و سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کردند، هرگز نپذیرید، محال است ما چیزى بر خلاف کتاب اللّه و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بگوئیم» بنابراین، نخستین مرجع حل اختلاف مردم در احکام و قوانین اسلامى خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که بر او وحى مى شود و اگر امامان معصوم بیان حکم مى کنند، آن نیز از خودشان نیست، بلکه از کتاب اللّه و یا علم و دانشى است که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها رسیده است و به این ترتیب علت عدم ذکر اولوا الامر در ردیف مراجع حل اختلاف در احکام روشن مى گردد.
منابع اسلامى نیز احادیثى وارد شده که تفسیر «اولوا الامر» به امامان اهل بیت(علیهم السلام) را تأیید مى کند از جمله: الف ـ مفسر مشهور اسلامى «ابو حیان اندلسى مغربى» (متوفى سال 756) در تفسیر «بحر المحیط» مى نویسد: این آیه در حق على(علیه السلام) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام)نازل گردیده است ب ـ دانشمند اهل تسنن «ابوبکر بن مؤمن شیرازى» در رساله «اعتقاد» (طبق نقل مناقب کاشى) از «ابن عباس» نقل مى کند: آیه فوق درباره على(علیه السلام)نازل شده، در آن هنگام که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را (در زمان عزیمت به غزوه تبوک) در «مدینه» به جاى خود گذارد، على(علیه السلام) عرض کرد: اى پیامبر! آیا مرا در بین زنان و کودکان در شهر قرار مى دهى؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى حِیْنَ قالَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ أَصْلِحْ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ (وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْکُمْ): «آیا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى) نسبت به موسى(علیه السلام) بوده باشى؟ آن زمانى که موسى به او گفت: در میان بنى اسرائیل جانشین من باش و اصلاح کن، سپس خداوند عزوجل فرمود: وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْکُمْ» ج ـ «شیخ سلیمان حنفى قندوزى» که از دانشمندان معروف اهل تسنن است در کتاب «ینابیع المودة» از کتاب «مناقب» از «سلیم بن قیس هلالى» نقل مى کند: روزى مردى به خدمت على(علیه السلام) آمده، پرسید: «کمترین چیزى که انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چیز است؟ و نیز کمترین چیزى که با آن جزء کافران و یا گمراهان مى گردد کدام است؟ امام(علیه السلام) فرمود: اما کمترین چیزى که انسان به سبب آن در زمره گمراهان در مى آید، این است که: حجت و نماینده خدا و شاهد و گواه او را که اطاعت و ولایت او لازم است نشناسد. آن مرد گفت: یا أَمِیْرَ الْمُؤْمِنِیْنَ آنها را به من معرفى کن! على(علیه السلام) فرمود: همان ها که خداوند در ردیف خود و پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داده و فرموده: «یا أَیُّهَا الَّذِیْنَ آمَنُوا أَطِیْعُوا اللّهَ وَ أَطِیْعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْکُمْ». آن مرد گفت: فدایت شوم باز هم روشن تر بفرما. على(علیه السلام) فرمود: همان هائى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها یاد کرده، فرمود: اِنِّى تَرَکْتُ فِیْکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوابَعْدِى اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَیْتِى: «من در میان شما دو چیز بیادگار گذاشتم، که اگر دست به دامن آنها بزنید، هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و خاندانم» د ـ و نیز همان دانشمند در کتاب «ینابیع المودة» مى نویسد: صاحب کتاب «مناقب» از تفسیر «مجاهد» نقل کرده که: این آیه درباره على(علیه السلام) نازل شده است هـ ـ روایات متعددى در منابع شیعه، مانند کتاب «کافى» و تفسیر «عیاشى»و کتب «صدوق» و غیر آن نقل شده که: همگى گواهى مى دهند: منظور از «اولوا الامر» ائمه معصومین(علیهم السلام) مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان یک، یک صریحاً ذکر شده است.
«بسم اللَه الرّحمن الرّحيم. امّا بعد، كسيكه رضاى خدا را طلب كند، گرچه همراه با ناراحتى و غضب مردم باشد، خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند. و كسيكه رضا و پسند مردم را طلب كند به غضب و سَخط خداوند، خداوند امور او را به مردم مى سپارد؛ و السّلام.»
هیچ بنده ای مزۀ ایمان را نمی چشد مگر آنکه یقین داشته باشد که آنچه به او می رسد امکان نداشت که نرسد؛ و آنچه از دست می دهد امکان نداشت که به او برسد؛ و اینکه ضررزننده و نفع رساننده تنها خداوند عزّوجلّ است.
امام خامنه ای: شما، هم در این میدان بینالمللیِ امسال، هم در برخی از میدانهای گذشته ارزشهای انسانی والایی را توانستید ارائه بدهید... ورزش قهرمانی آن وقتی ارزش دارد که هویّت یک ملّت را نشان بدهد
آنهایی که از ورزشکارهای اجارهای و خریداریشده استفاده میکنند، آنها نمیتوانند هویّت ملّتشان را نشان بدهند؛ شماها با این رفتارهایتان هویّت ملّت ایران را نشان دادید؛ نشان دادید که جوانمردی وجود دارد، معنویّت وجود دارد. ۱۴۰۰/۶/۲۷
ترجمه ۴۶ ـ بعضى از یهود، سخنان را از جاى خود، تحریف مى کنند; و (به جاى این که بگویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم») مى گویند: «شنیدیم و مخالفت کردیم! و (نیز مى گویند:) بشنو! که هرگز نشنوى! (و مى گویند:) راعِناً (ما را تحمیق کن)» تا با زبان خود، حقایق را بگردانند و در آئین خدا، طعنه زنند. ولى اگر آنها مى گفتند: «شنیدیم و اطاعت کردیم; و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده» براى آنان بهتر، و با واقعیت سازگارتر بود. اما خداوند، آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته است; از این رو جز عده کمى ایمان نمى آورند.
تفسیر این آیه، به دنبال آیات قبل، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشریح مى کند و به گوشه اى از اعمال آنها اشاره مى نماید. توجه مى دهد که: یکى از کارهاى آنها، تحریف حقایق و تغییر چهره دستورهاى خداوند بوده است، چنان که قرآن مى فرماید: «جمعى از یهودیان سخنان را از محل خود تحریف مى نمایند» (مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ). این تحریف، ممکن است جنبه لفظى داشته باشد و یا جنبه معنوى و عملى، اما جمله هاى بعد مى رساند که منظور از تحریف در اینجا همان تحریف لفظى و تغییر عبارت است; زیرا آنها مى گویند: «ما شنیدیم و مخالفت کردیم»! (وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا). یعنى به جاى این که بگویند: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا: «شنیدیم و فرمانبرداریم» مى گویند: شنیدیم و مخالفیم، و این درست به سخن کسانى مى ماند که گاهى از روى تمسخر و استهزاء مى گویند: «از شما گفتن و از ما گوش نکردن»! جمله هاى دیگر آیه نیز شاهد این گفتار است. بعد از آن، به قسمت دیگرى از سخنان عداوت آمیز و آمیخته با جسارت و بى ادبى آنها اشاره کرده، مى گوید: آنها مى گویند: «بشنو که هرگز نشنوى»! (وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَع). و به این ترتیب، آنها براى نگهدارى یک عده از همه جا بى خبر، علاوه بر تحریف حقایق و خیانت در ابلاغ کتب آسمانى ـ که سرمایه اصلى نجات قوم و ملت آنها از چنگال ستمگرانى همچون فرعون را تشکیل مى داد به حربه ناجوانمردانه استهزاء و سخریه که حربه افراد خودخواه و مغرور و لجوج است متوسل مى شدند. و گاهى علاوه بر همه اینها از جمله هائى که مسلمانان پاکدل در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى گفتند، سوء استفاده کرده و آن جمله ها را با معانى دیگرى به عنوان تکمیل سخریه هاى خود، به کار مى بردند، مانند جمله «راعِنا» که به معنى «ما را مراعات کن و به ما مهلت بده» بود. مسلمانان راستین در آغاز دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى این که خوب تر و بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) این جمله را مى گفتند. ولى این دسته از یهود این جمله را دستاویز قرار داده و آن را مقابل آن حضرت، تکرار مى کردند و منظورشان معنى عبرى این جمله که «بشنو که هرگز نشنوى» بود، و یا معنى دیگر عربى آن را یعنى «ما را تحمیق کن»! اراده مى کردند اشاره به این که کار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ـ العیاذ باللّه ـ تحمیق و اغفال کردن مردم بوده است تمام اینها به منظور آن بود که: با زبان خود حقایق را از محور اصلى بگردانند و در آئین حق طعن زنند، مى فرماید: «تا با زبان خود حقایق را بگردانند و در آئین خدا طعنه زنند» (وَ راعِنا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ). «لَىّ» (بر وزن حىّ) به معنى تابیدن طناب و مانند آن و به معنى تغییر و تحریف نیز آمده است. اگر آنها به جاى این همه لجاجت و دشمنى با حق، و جسارت و بى ادبى، راه راست را پیش مى گرفتند، برایشان بهتر بود، لذا مى فرماید: «اما اگر مى گفتند: ما کلام خدا را شنیدیم و از در اطاعت درآمدیم، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات کن و به ما مهلت بده (تا حقایق را کاملاً درک کنیم) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب کاملاً تطبیق داشت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ). سپس مى افزاید: «ولى آنها بر اثر کفر، سرکشى و طغیان از رحمت خدا به دور افتاده اند (و دل هاى آنها آن چنان مرده است که به این زودى، زنده و بیدار نمى گردد) فقط دسته کوچکى از آنها افراد پاکدلى هستند که آمادگى پذیرش حقایق را دارند، سخنان حق را مى شنوند و ایمان مى آورند» (وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلیلاً). بعضى این جمله را جزء خبرهاى غیبى قرآن دانسته اند; زیرا همان طور که قرآن در این جمله خبر داده است در طول تاریخ اسلام، تنها عده کمى از یهود ایمان آوردند و به اسلام پیوستند و بقیه آنها از آن روز تا کنون، با اسلام سر جنگ داشته و دارند.
ترجمه ۱۳ ـ اینها مرزهاى الهى است; و هر کَس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، (و قوانین او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغ هائى از بهشت وارد مى کند که همواره، آب از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن مى مانند; و این، پیروزى بزرگى است! ۱۴ ـ و آن کس که نافرمانى خدا و پیامبرش را کند و از مرزهاى او تجاوز نماید، او را در آتشى وارد مى کند که جاودانه در آن خواهد ماند; و براى او مجازات خوار کننده اى است.
تفسیر به دنبال بحثى که در آیات گذشته درباره قوانین ارث گذشت، در این آیات از این قوانین به عنوان حدود و مرزهاى الهى یاد کرده، مى فرماید: «اینها حدود و مرزهاى الهى است» (تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ). که عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها که از حریم آن بگذرند، و تجاوز کنند، گناهکار و مجرم شناخته مى شوند. «حُدُود» جمع «حدّ» در اصل، به معنى جلوگیرى و منع کردن است، و سپس به هر چیزى که فاصله میان دو شىء باشد، و آنها را از هم متمایز سازد، گفته مى شود، مثلاً حدّ خانه و حدّ باغ و حدّ شهر و کشور، به نقاطى گفته مى شود، که آنها را از نقاط دیگر جدا مى سازد. تعبیر «تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ» در چندین مورد، از آیات قرآن مجید آمده است، و همه آنها بعد از بیان یک سلسله از احکام و مقررات اجتماعى است، مثلاً در آیه 187 سوره «بقره» بعد از اعلام ممنوعیت آمیزش جنسى در اعتکاف و احکامى درباره روزه، و در آیات 229 و 230 سوره «بقره» و آیه 1 سوره «طلاق»، بعد از بیان قسمتى از احکام طلاق و در آیه 4 سوره «مجادله» بعد از بیان کفاره «ظهار» آمده است. در تمام این موارد، احکام و قوانینى وجود دارد، که تجاوز از آنها ممنوع است، و به همین جهت به عنوان مرز الهى شناخته شده اند پس از اشاره به این قسمت از حدود و مرزهاى الهى، مى فرماید: «کسانى که خداوند و پیامبر را اطاعت کنند، و این مرزها را محترم شمارند، خداوند آنها را در باغ هائى از بهشت وارد مى کند که همواره آب از زیر درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند» (وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها). و در پایان آیه مى فرماید: «این رستگارى و پیروزى بزرگى است» (وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ).
در آیه بعد به نقطه مقابل کسانى که در آیه قبل بیان شد، اشاره کرده، مى فرماید: «آنهائى که نافرمانى خدا و پیامبر کنند و از مرزها تجاوز نمایند جاودانه در آتش خواهند بود» (وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فیها). مى دانیم: تنها معصیت خداوند (هر چند گناه کبیره باشد) موجب خلود و عذاب جاودانى، نیست، بنابراین، منظور از آیه فوق، کسانى هستند که از روى طغیان، سرکشى، دشمنى و انکار آیات الهى، حکم خدا را زیر پا مى گذارند، و در حقیقت ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند. با توجه به این که «حدود» جمع است، و تمام قوانین الهى را شامل مى شود، این معنى بعید به نظر نمى رسد; زیرا کسى که تمام قوانین الهى را بشکند، معمولاً، به خدا ایمان ندارد، و الا گوشه اى از آن را لااقل محترم مى شمرد. قابل توجه این که: در آیه قبل، درباره بهشتیان خالِدِینَ فِیها: «به طور جاودانى در بهشت خواهند بود» به صورت جمع آمده، و در این آیه که درباره دوزخیان است، «خالِداً فِیْها» به صورت مفرد آمده است، این تفاوت تعبیر، در دو آیه پشت سر هم، گویا اشاره به این است، که: بهشتیان براى خود اجتماعاتى دارند، که خود یکى از نعمت هاى بهشتى براى آنها محسوب مى شود. در حالى که دوزخیان آن چنان به خود مشغولند و در خویش فرو رفته اند، که به دیگرى نمى پردازند، و عملاً تنها هستند. این موضوع، حتى در این دنیا هم درباره افراد تک رو و مستبد، در برابر افراد متحد و مجتمع نیز صدق مى کند، که اینها در این جهان بهشتى هستند، و آنها دوزخى. و در پایان آیه، به سرانجام آنها اشاره کرده، مى فرماید: «او عذاب خوار کننده و آمیخته با توهینى دارد» (وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ). در واقع در جمله قبل، جنبه جسمانى مجازات الهى منعکس شده بود، و در این جمله که مسأله اهانت به میان آمده، به جنبه روحانى آن اشاره مى کند.
در قوانین عموماً و در قانون ارث اسلامى به خصوص، مزایائى وجود دارد که ذیلاً به قسمتى از آنها اشاره مى شود: الف ـ در نظام ارث اسلامى هیچ یک از بستگان متوفى با توجه به سلسله، مراتب، از ارث محروم نمى شوند، و آنچه در میان اعراب جاهلى یا پاره اى از کشورها معمول بود که زنان و یا کودکان را به خاطر عدم توانائى بر حمل اسلحه و شرکت در میدان جنگ از ارث محروم مى کردند و ثروت متوفى را به افراد دورتر مى دادند، در اسلام وجود ندارد، و تمام افراد به نسبت ارتباطى که با متوفى دارند مشمول قوانین ارث هستند. ب ـ این قانون به نیازهاى فطرى و مشروع انسان پاسخ مثبت مى دهد; زیرا افراد بشر همواره مایلند حاصل دسترنج خود را در دست کسانى ببینند که پاره تن آنها محسوب مى شوند و حیات آنها در حقیقت ادامه حیات و زندگى خود آنان مى باشد. لذا مى بینیم در این قانون، سهم فرزندان از همه بیشتر است، و در عین حال پدر و مادر و سایر بستگان نیز به نوبه خود سهم قابل ملاحظه دارند. ج ـ این قانون، افراد را به تلاش و کوشش بیشتر در راه تولید ثروت و گردش چرخ هاى اقتصادى تشویق مى کند; زیرا وقتى انسان حاصل زحمات عمر خود را نصیب افراد مورد علاقه خویش مى بیند، در هر سن و شرائطى که باشد به کار تشویق مى گردد و وقفه و رکودى در فعالیت هاى او ایجاد نمى شود. چنان که اشاره کردیم، قانون ارث در پاره اى از کشورها لغو شد و اموال کسانى که از دنیا مى رفتند، در اختیار دولت قرار گرفت، ولى به زودى آثار منفى این قانون در محیط اقتصادى آن کشور، به صورت یک رکود آشکار گشت و به همین دلیل ناچار قانون مذکور را لغو کردند. د ـ قانون ارث اسلامى از تراکم ثروت جلوگیرى مى کند; زیرا در این نظام بعد از هر نسل، ثروت به طور عادلانه در میان افراد متعددى تقسیم مى گردد، و از این راه به توزیع عادلانه ثروت کمک مى کند. قابل توجه این که: این تقسیم همانند پاره اى از اشکال تقسیم ثروت ـ که در دنیاى امروز وجود دارد و غالباً با ناراحتى هاى اجتماعى همراه است ـ نمى باشد و طورى است که همه با آغوش باز آن را مى پذیرند. هـ ـ قانون ارث اسلامى، تنها بر اساس چگونگى ارتباط متوفى تنظیم نشده، بلکه نیاز واقعى وارثان نیز در نظر گرفته شده است، مثلاً: اگر مى بینیم ارث پسران در ظاهر دو برابر دختران و یا ارث پدر در پاره اى از موارد بیش از ارث مادر است، به خاطر این است که: مردان در قوانین اسلامى مسئولیت هاى مالى فراوانى دارند و هزینه زندگى زنان بر دوش آنها است، لذا نیاز مالى آنها بیش از زنان مى باشد.
در کتاب ارث اسلامى به دو بحث مهم برخورد مى کنیم که درباره مسأله «عول» و «تعصیب» سخن مى گوید، سرچشمه این بحث از آنجا شروع مى شود که سهام ارث به شکلى که در آیات گذشته بیان شد، گاهى از مجموع مال کمتر، و گاهى بیشتر است. مثلا: اگر ورثه میت، فقط دو خواهر (پدر و مادرى) و شوهر بوده باشند، ارث دو خواهر، دو سوم مال، و ارث شوهر، نصف مال است که مجموع آن دو، - هفت ششم- مى شود، یعنى - یک ششم - از مجموع مال بیشتر مى گردد، در اینجا این بحث پیش مى آید که آیا - یک ششم - باید به نسبت سهام از همه ورثه کم شود؟ و یا این که از افراد معینى کم گردد؟ معروف در میان دانشمندان اهل تسنن این است که باید از همه کم شود و این را فقها «عول» مى نامند (زیرا «عول» در لغت به معنى زیادى و ارتفاع و بلندى است). و در مثال فوق، مى گویند: - یک ششم - اضافى، باید از هر دو به نسبت سهام آنها کم شود 1 و همچنین در موارد دیگر، در حقیقت سهامداران ارث را در اینجا همانند طلبکارانى فرض مى کنند، که بدهکار، قادر به پرداختن مطالبات همه آنها نیست و به اصطلاح «ورشکست» شده است، و مى دانیم در چنین جائى مقدار کمبود را به نسبت، از همه طلبکاران کسر مى کنند. ولى به عقیده «فقهاى شیعه» همیشه کمبود به افراد خاصى متوجه مى شود و در مثال فوق، کمبود را فقط به دو خواهر مى زنند و مى گویند: همان طور که در حدیث وارد شده: «ممکن نیست خداوندى که حساب همه چیز، حتى ریگ هاى بیابان را دارد، سهام ارث را طورى قرار دهد که کسرى داشته باشد حتماً خداوند در این گونه موارد، قانونى وضع کرده که با توجه به آن قانون، کمبودى متصور نیست و آن قانون، این است که: در میان وارثان، بعضى در قرآن سهم ثابتى از نظر «حداقل» و «حداکثر» براى آنها ذکر شده، مانند سهم شوهر و زن و پدر و مادر ولى بعضى دیگر چنین نیستند، مانند «دو خواهر» و «دو دختر»، از این مى فهمیم که همیشه کمبود و کسرى باید به کسانى بخورد که حداقل و حداکثر سهم آنها، مشخص نشده یعنى قابل تغییر و در نوسان است. لذا در مثال فوق، کمبودى متوجه شوهر نمى شود، و تنها باید - یک ششم - اضافى را از سهم دو خواهر کم کرد (دقت کنید). و گاهى به عکس، مجموع سهام، از مجموع مال، کمتر است، و چیزى اضافه، باقى مى ماند، مثلاً اگر مردى از دنیا برود و تنها یک دختر و مادر از او باقى بماند، مى دانیم که سهم مادر در این صورت - یک ششم - و دختر - سه ششم - مال مى باشد که مجموع آنها - چهار ششم - مى شود، یعنى - دو ششم - اضافه مى ماند، دانشمندان و فقهاى اهل تسنن مى گویند: این اضافى را باید به «عَصَبَه» (بر وزن کسبه) یعنى مردان طبقه بعد 3 (مثل برادرهاى متوفى در این مثال) داد و این را اصطلاحاً «تعصیب» مى نامند، ولى فقهاى شیعه معتقدند همه آن را باید در میان آن دو به نسبت 1 و 3 تقسیم کرد; زیرا با وجود طبقه قبل، نوبت به طبقه بعد نمى رسد. به علاوه، دادن مقدار اضافى به مردان طبقه بعد، شبیه قوانین دوران جاهلیت است که زنان را بدون دلیل از ارث محروم مى ساختند (بحث فوق یک بحث پیچیده علمى است که خلاصه آن در اینجا آمد و شرح بیشتر آن را در کتب فقهى بخواهید).
هیچ بنده ای مزۀ ایمان را نمی چشد مگر آنکه یقین داشته باشد که آنچه به او می رسد امکان نداشت که نرسد؛ و آنچه از دست می دهد امکان نداشت که به او برسد؛ و اینکه ضررزننده و نفع رساننده تنها خداوند عزّوجلّ است.
ترجمه ۱۶۸ ـ (منافقان) آنها هستند که به برادران خود ـ در حالى که از حمایت آنها دست کشیده بودند ـ گفتند: «اگر آنها از ما پیروى مى کردند، کشته نمى شدند»! بگو، «مگر شما مى توانید مرگ افراد را پیش بینى کنید؟! پس مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست مى گوئید»!.
تفسیر منافقان علاوه بر این که خودشان از جنگ احد کناره گیرى کردند، سعى در تضعیف روحیه دیگران نیز نمودند. به هنگام بازگشت مجاهدان، زبان به سرزنش آنها گشودند و گفتند: اگر آنها از فرمان ما پیروى کرده بودند کشته نمى دادند. قرآن در آیه فوق، به گفتار بى اساس آنها پاسخ مى دهد و مى گوید: «آنها که از جنگ کناره گیرى کردند و به برادران خود گفتند: اگر از ما اطاعت کرده بودند هیچ گاه کشته نمى شدند، به آنها بگو: اگر قادر به پیش بینى حوادث آینده هستید مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست مى گوئید» ( الَّذینَ قالُوا لاِ ِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ). یعنى; در حقیقت شما با این ادعا، خود را عالم به غیب و با خبر از حوادث آینده میدانید کسى که چنین است باید علل و عوامل مرگ خود را بتواند پیش بینى کرده و خنثى سازد آیا شما چنین قدرتى دارید؟ وانگهى، اگر شما در میدان جهاد و در راه سربلندى و افتخار کشته نشوید، آیا عمر جاویدان خواهید داشت؟ آیا مى توانید مرگ را براى همیشه از خود دور سازید؟ بنابراین، شما که نمى توانید قانون مسلّم مرگ را از میان ببرید، پس چرا در میان بستر با ذلت بمیرید؟ چرا با افتخار در میدان جهاد در برابر دشمن شربت شهادت ننوشید؟! در آیه فوق، نکته دیگرى وجود دارد که باید به آن توجه کرد: و آن این که: از مؤمنان تعبیر به «برادر» شده در حالى که هرگز مؤمنان برادر منافقان نیستند، این یک نوع سرزنش به آنها است که شما مؤمنان را برادر خود مى دانستید، چرا در این لحظات حساس، دست از حمایت آنها برداشتید و لذا بلافاصله بعد از تعبیر «اِخْوانِهِمْ» جمله «قَعَدُوا» یعنى از جنگ بازنشستند، ذکر شده، آیا انسان ادعاى برادرى مى کند؟ و بلافاصله از حمایت برادر خود باز مى نشیند؟!
ترجمه ۱۴۹ ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از کسانى که کافر شده اند اطاعت کنید، شما را به گذشته هایتان باز مى گردانند; و سرانجام، زیانکار خواهید شد. ۱۵۰ـ (آنها تکیه گاه شما نیستند،) بلکه ولىّ و سرپرست شما، خداست; و او بهترین یاوران است. ۱۵۱ ـ به زودى در دل هاى کافران، به خاطر این که بدون دلیل، چیزهائى را براى خدا همتا قرار دادند، رعب و ترس مى افکنیم; و جایگاه آنها، آتش است; و چه بد جایگاهى است جایگاه ستمکاران!.
تفسیر این آیات همانند آیات گذشته بعد از جنگ احد ، و براى تجزیه و تحلیل روى حوادث جنگ نازل گردیده است، وضع آیات گذشته و این آیات نیز گواه بر این حقیقت است. چنین به نظر مى رسد بعد از پایان جنگ احد ، دشمنان اسلام با یک سلسله تبلیغات مسموم کننده در لباس نصیحت و دلسوزى تخم تفرقه در میان مسلمانان مى پاشیدند، و با استفاده از وضع نا مساعد روانى عده اى از مسلمانان تلاش مى کردند، آنها را نسبت به اسلام بدبین کنند. شاید یهود و مسیحیان نیز در این قسمت با منافقان همکارى داشتند، همان طور که در میدان احد نیز با دامن زدن به شایعه بى اساس کشته شدن پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، براى تضعیف روحیه مسلمانان کوشش مى کردند. آیه نخست به مسلمانان اخطار مى کند و از پیروى آنها بر حذر مى دارد، مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر از کسانى که کافر شده اند اطاعت کنید شما را به گذشته هایتان باز مى گردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد» ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا الَّذینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ ). پس از پیمودن راه پر افتخار تکامل معنوى و مادى در پرتو تعلیمات اسلام، به نقطه اول که نقطه کفر و فساد بود سقوط مى کنید و در این موقع بزرگ ترین زیانکارى دامنگیر شما خواهد شد. چه زیانى از این بالاتر که انسان اسلام را با کفر، و سعادت را با شقاوت و حقیقت را با باطل معاوضه کند. پس از آن، در آیه بعد تأکید مى کند که شما بالاترین پشتیبان و بهترین یاور را دارید، مى فرماید: «خدا پشتیبان و سرپرست شما است و او بهترین یاوران است» ( بَلِ اللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النّاصِرینَ ). یاورى است که هرگز مغلوب نمى شود و هیچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد در حالى که یاوران دیگر ممکن است گرفتار شکست و نابودى شوند.
در آخرین آیه به نجات معجزآساى مسلمانان بعد از جنگ احد اشاره مى کند و یکى از موارد حمایت و نصرت خود از آنان را بازگو مى نماید و آنها را نسبت به آینده دلگرم مى سازد و وعده پیروزى مى دهد، مى فرماید: «ما به زودى در دل کفار رعب و وحشت مى افکنیم» ( سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ ). یعنى همان طور که در پایان جنگ احد افکندیم و نمونه آن را با چشم خود دیدید، بنابراین به آینده خویش امیدوار باشید. همان طور که در داستان «احد» گفتیم، بت پرستان «مکّه» با این که در جنگ احد پیروزى چشمگیرى پیدا کرده بودند و لشکر اسلام ظاهراً از هم متلاشى شده بود، مى بایست در بازگشت به سوى میدان و از بین بردن باقى مانده قدرت مسلمین و حتى غارت کردن «مدینه» و کشتن شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ که از بى اساس بودن شایعه شهادت او آگاه شده بودند ـ کمترین تردیدى به خود راه ندهند. اما خداوند ترس و وحشت عجیبى در دل هاى آنها افکند، ترس و وحشت بى دلیلى که خاصیت کفر و بت پرستى و خرافه پرستى بود، سراسر وجود آنان را فرا گرفت به طورى که در روایات مى خوانیم: آنها هنگامى که از احد بازگشتند و به نزدیکى «مکّه» رسیدند درست شکل و قیافه یک لشکر شکست خورده را داشتند. جالب این که: علت افکندنِ رعب و ترس در دل هاى آنها را چنین بیان مى کند: «به این جهت که آنها چیزهائى را بدون دلیل شریک خدا قرار داده بودند» ( بِما أَشْرَکُوا بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً ). در حقیقت مردمى که خرافى هستند، تابع دلیل و برهان نمى باشند، کاهى را در نظر خود کوه مى کنند و سنگ و چوبى را معبود و پروردگار خویش مى دانند در برابر حوادث بسیار نا توانند; زیرا خیلى زود گرفتار اشتباه محاسبه مى شوند و اگر یک حادثه جزئى در زندگى آنها رخ دهد و مثلاً بشنوند مسلمانان «مدینه» همراه مجروحان میدان احد بار دیگر به میدان نبرد برمى گردند، این موضوع، در نظرشان بسیار بزرگ جلوه مى کند و سخت از آن به وحشت مى افتند، همان طور که در دنیاى امروز نیز افراد قدرتمندى را مشاهده مى کنیم که از کوچک ترین حادثه وحشت دارند و از کاه کوهى مى سازند; زیرا تکیه گاه محکمى در زندگى براى خود انتخاب نکرده اند. و در پایان آیه به سرنوشت این افراد اشاره کرده، مى فرماید: این افراد به خود و به اجتماع خود ستم کرده اند و بنابراین «جایگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جایگاهى است»! ( وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمینَ) در روایات متعددى مى خوانیم: پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى فرمود: یکى از امتیازاتى که خداوند به من داده است این است که مرا به وسیله انداختن ترس در دل دشمن پیروزى داده است این موضوع اشاره به یکى از عوامل مهم پیروزى در جنگ ها مى کند که مخصوصا امروز بسیار مورد توجه است; زیرا یکى از مهمترین عوامل پیروزى، روحیه سرباز است و آن قدر که روحیه عالى سربازان در پیروزى تأثیر دارد کم و کیف آنها و چگونگى سلاح آنها اثر ندارد، اسلام با تقویت روح ایمان، عشق به جهاد و افتخار به شهادت و اتکاى به خداوند قادر منان این روح را در مجاهدان خود به عالى ترین وجهى پرورش داد. در حالى که بت پرستان خرافى که تکیه گاهشان بت هاى بى اراده و بى جان بود و عقیده به معاد و زندگى پس از مرگ نداشتند، و خرافات، افکار آنها را آلوده کرده بود روحیه اى ضعیف و ناتوان داشتند و یکى از عوامل مؤثر پیروزى مسلمانان بر آنها همین تفاوت روحیه بود.
ترجمه َ ۱۳۰ ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! ربا (و سود پول) را چند برابر نخورید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، تا رستگار شوید!. ۱۳۱ ـ و از آتشى بپرهیزید که براى کافران آماده شده است!. ۱۳۲ ـ و خدا و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید!
تفسیر آیات گذشته ـ چنان که دانستیم ـ درباره «غزوه احد» و حوادث مربوط به آن، و درس هاى گوناگونى است که مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى این سه آیه و شش آیه بعد از آن، محتوى یک سلسله برنامه هاى اقتصادى، اجتماعى و تربیتى است. در نخستین آیه روى سخن را به مؤمنان کرده، مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! ربا (و سودِ پول) را چند برابر نخورید» ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً ) مى دانیم: روش قرآن در مبارزه با انحرافات ریشه دار اجتماعى این است که: تدریجاً زمینه سازى مى کند، افکار عموم را تدریجاً به مفاسد آنها آشنا مى سازد، و آن گاه که آمادگى براى پذیرفتن تحریم نهائى حاصل شد، قانون را به صورت صریح اعلام مى نماید (مخصوصاً در مواردى که آلودگى به گناه زیاد و وسیع باشد). و نیز مى دانیم: عرب، در زمان جاهلیت آلودگى شدیدى به ربا خوارى داشت و مخصوصا محیط «مکّه» محیط رباخواران بود، و سرچشمه بسیارى از بدبختى هاى اجتماعى آنها نیز همین کار زشت و ظالمانه بود، به همین دلیل، قرآن براى ریشه کن ساختن رباخوارى، حکم تحریم را در چهار مرحله بیان کرده است: 1 ـ در آیه 39 سوره «روم» نخست درباره ربا به یک پند اخلاقى قناعت شده، آنجا که مى فرماید: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فی أَمْوالِ النّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاة تُریدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُون: «آنچه به عنوان ربا مى پردازید تا در اموال مردم فزونى یابد، نزد خدا فرونى نخواهد یافت، و آنچه را به عنوان زکات مى پردازید و تنها رضاى خدا را مى طلبید (مایه برکت است و) کسانى که چنین کنند داراى پاداش مضاعفند». و بدین طریق اعلام مى کند تنها از دیدگاه افراد کوته بین است که ثروت رباخواران از راه سود گرفتن افزایش مى یابد، اما در پیشگاه خدا چیزى بر آنها افزوده نمى شود، بلکه زکات و انفاق در راه خدا است که ثروت ها را افزایش مى دهد. 2 ـ در سوره «نساء» آیه 161 ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط یهود به عادت زشت رباخوارى آنها اشاره کرده، مى فرماید: وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ: «یکى دیگر از عادات بد آنها این بود که ربا مى خوردند با این که از آن نهى شده بودند». 3 ـ در سوره «بقره» آیات 275 تا 279 نیز هر گونه رباخوارى به شدت ممنوع اعلام شده و در حکم جنگ با خدا ذکر گردیده است. 4 ـ و بالاخره در آیه مورد بحث، حکم تحریم ربا صریحاً ذکر شده، اما تنها به یک نوع از انواع ربا و نوع شدید و فاحش آن است اشاره شده است. در این آیه اشاره به تحریم رباى فاحش شده و با تعبیر «أَضْعافاً مُضاعَفَهً» بیان گردیده است. منظور از رباى فاحش این است که: سرمایه به شکل تصاعدى در مسیر ربا سیر کند یعنى سود در مرحله نخستین با اصل سرمایه ضمیمه شود و مجموعاً مورد ربا قرار گیرند، و به همین ترتیب در هر مرحله، «سود به اضافه سرمایه»، سرمایه جدیدى را تشکیل دهد، و به این ترتیب در مدت کمى از راه تراکم سود، مجموع بدهى بدهکار به چندین برابر اصل بدهى افزایش یابد و به کلى از زندگى ساقط گردد. به طورى که از روایات و تواریخ استفاده مى شود، در زمان جاهلیت معمول بود که اگر بدهکار در رأس مدت نمى توانست بدهى خود را بپردازد از طلبکار تقاضا مى کرد مجموع سود و اصل بدهى را به شکل سرمایه جدیدى به او قرض بدهد و سود آن را بگیرد!، در عصر ما نیز در میان رباخواران این رباخوارى بسیار ظالمانه فراوان است. و در پایان آیه مى فرماید: «تقوا پیشه کنید شاید رستگار شوید» ( وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ). اگر مى خواهید رستگار شوید باید تقوا را پیشه کنید و از این گناه یعنى رباخوارى بپرهیزید.
در آیه بعد، مجدداً روى حکم تقوا تأکید کرده، مى گوید: «و از آتشى بپرهیزید که براى کافران آماده شده است» ( وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتی أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ ). از تعبیر «کافران » استفاده مى شود اصولاً رباخوارى با روح ایمان سازگار نیست و رباخواران از آتشى که در انتظار کافران است سهمى دارند! و نیز استفاده مى شود آتش دوزخ اصولاً براى کافران آماده شده و گناهکاران و عاصیان به همان مقدار که شباهت و هماهنگى با کافران دارند سهمى از آن خواهند داشت. در سومین آیه تهدید آیه سابق را با تشویقى براى مطیعان و فرمانبرداران تکمیل مى نماید، مى فرماید: «فرمان خدا و پیامبر را اطاعت کنید و رباخوارى را ترک گوئید تا مشمول رحمت الهى شوید» ( وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ). آیات گذشته ـ چنان که دانستیم ـ درباره «غزوه احد» و حوادث مربوط به آن، و درس هاى گوناگونى است که مسلمانان از آن حادثه فرا گرفتند، ولى سه آیه اى که تفسیر آن گذشت و شش آیه بعد، محتوى یک سلسله برنامه هاى اقتصادى، اجتماعى و تربیتى است، و پس از این نُه آیه، مجدداً حوادث مربوط به جنگ احد عنوان مى گردد. این طرز بیان ممکن است براى بعضى مایه تعجب گردد، ولى با توجه به یک اصل اساسى حقیقت امر روشن مى شود، و آن این که: قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تألیفى خاصى در میان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد، بلکه قرآن کتابى است که در مدت بیست و سه سال «نجوماً» (تدریجاً) طبق نیازمندى هاى گوناگون تربیتى در زمان ها و اماکن مختلف نازل شده: یک روز داستان احد پیش مى آمد و برنامه هاى مختلف جنگى در ضمن آیات متعدد اعلام مى گشت. روز دیگر احساس نیاز به یک مسأله اقتصادى همچون ربا یا یک مسأله حقوقى مانند احکام ازدواج، یا یک مسأله تربیتى و اخلاقى مانند توبه، مى شد و آیات متعددى طبق آن نازل مى گشت. از این سخن، چنین نتیجه گرفته مى شود: ممکن است در بسیارى از موارد پیوند خاصى در میان آیات قبل و بعد نبوده باشد، و نباید مانند بعضى از مفسران در این گونه موارد اصرارى در یافتن رابطه در میان آنها داشت. نباید خود را به زحمت بیندازیم و در میان قضایائى که خداوند اتصال و ارتباطى نخواسته با تکلف، وجه ارتباطى درست کنیم; زیرا این کار با روح قرآن و چگونگى نزول آن در حوادث مختلف و طبق نیازمندى هاى گوناگون در شرایط و ظروف جداگانه، سازش ندارد. البته تمام سوره ها و آیات قرآن از یک نظر به هم مربوطند و آن این که همگى یک برنامه انسان سازى و تربیتى را در یک سطح عالى تعقیب مى کنند و براى ساختن یک جامعه آباد، آگاه، امن و امان و پیشرفته از نظر مادى و معنوى نازل شده اند. بنابراین، اگر آیات نُه گانه فوق رابطه خاصى با آیات قبل و بعد ندارد به همین دلیل است.
اِدفَعُوا أمواجَ البَلاءِ بِالدُّعاءِ، ما المُبتَلَى الَّذی استَدَرَّ بِهِ البَلاءُ بِأحوَجَ إلَى الدُّعاءِ مِنَ المُعافَى الَّذی لا یَأمَنُ البَلاءَ. امواج بلا را با دعا پس زنید؛ بلادیدهاى که بلا جانش را به لب رسانده است نیازش به دعا بیشتر از عافیت چشیدهاى نیست که از بلا در امان نیست.
بحار الانوار، ج 37، ص 301
گشایش پس از به اوج رسیدن بلا
گشایش پس از به اوج رسیدن بلا
امام علی علیه السلام فرمودند:
عندَ تَناهِی البلاءِ یکونُ الفرَجُ.
با به اوج رسیدن بلا، گشایش حاصل مىشود. بحار الانوار: 78/12/70
شاخصهای حکومت علوی یعنی عدالت، پارسایی، مردمی و پاکدامن بودن معیار ارزیابی مسئولان است/ در زمینه اقتصاد باید قوی، پرحجم و باکیفیت کار کرد و مسئولان اقتصادی در حل مشکلات باید شب و روز نشناسند.
هرگونه مذاکره با آمریکاییها منتفی است ...
قطع امید از اروپا (درباره مسائلی نظیر برجام و اقتصاد ) ...
هرگونه مذاکره با آمریکاییها منتفی است/ ارتباط و ادامه مذاکره با اروپا ایراد ندارد اما باید از آنها درباره مسائلی نظیر برجام و اقتصاد قطع امید کنید. باید با نگاه شک آلود به وعده های آنها، از روند مسائل مراقبت جدی کرد/ برجام هدف نیست، وسیله است و اگر به نتیجه برسیم که با آن، حفظ منافع ملی امکان پذیر نیست آن را کنار میگذاریم. 1397/06/07
مردم هميشه در صحنه، در تمام صحنهها حاضر باشيد تا دشمن نتواند به انقلاب اسلامى لطمه بزند، در جماعات، نماز جمعه، توسلها، شركت نمائيد. از شما مىخواهم كه راه شهدا، مجروحين، مفقودين را ادامه دهيد وگرنه مسئول خواهيد بود.والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
تاریخ شهادت : 1394/11/12 | محل شهادت : نبل و الزهرا - سوریه
بخشی از وصیت نامه:
و سختترین و مشکلترین کار ماندن و گوش به فرمان و اطاعت کردن از ولی و رهبر میباشد، که بارها و بارها تأکید داشتند که هان ای فرزندان روح الله! دارد تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ نرم رخ میدهد، مراقب باشید. مراقب باشید و اجازه ندهید داستان کربلا دوباره تکرار گردد. نگذارید داستان اندلس دوباره تکرار گردد.