انسان باید زبانش را حفظ کند، زیرا این زبان سرکش صاحبش را به هلاکت مى اندازد. به خدا سوگند، باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، تقوایى سودمند به دست آورد.
نهج البلاغه، خطبه 176.
شرح حدیث:
سخن در مورد زبان فراوان است، ولى آنچه موضوع بحث این روایت است رابطه کنترل زبان و تقوى است. ارتباط این دو به قدرى تنگانگ است که بدون کنترل زبان تقوى امکان پذیر نیست! دیانت اشخاص، ارزش وجودى آن ها، رشد فکرى و تعالى روحى انسان ها و خلاصه انسانیّت فرزندان آدم به وسیله زبان سنجیده مى شود.
آرى زبان معیار سنجش هاست، بدین جهت اوّلین گام تهذیب در اخلاق، حفظ و کنترل و پاک سازى زبان است.
زبان موجودى خطرناک و در عین حال بسیار مهمّ است و اصولا خطر آن به خاطر اهمیّت آن است. خطر زبان از آن جهت است که همیشه در دسترس انسان است و گناهانى که به وسیله آن انجام مى شود، به آسانى صورت مى گیرد و چون به آن عادت کرده ایم متأسّفانه قُبح و زشتى گناهان زبان از بین رفته است.
علاوه بر این دو مطلب ـ که خطر زبان را روشن مى سازد ـ خطرناک تر این که گناهانى که به وسیله زبان صورت مى پذیرد، غالباً از حقوق النّاس است: غیبت، تهمت، شایعه پراکنى، شوخى هاى نامشروع، إشاعه فحشاء، دروغ، إیذاء مؤمن، فحّاشى، قذف و مانند آن، که با زبان انجام مى شود، همه از گناهانى است که حقّ النّاس را به دنبال دارد.
با توضیح بالا روشن شد چرا بدون کنترل زبان تقوى حاصل نمى شود. بنابراین گام اوّل در مسیر سعادت این است که با دقّت مواظب سخنان و گفتار خویش باشیم.
منبع: 110 سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام، آیت الله العظمى مکارم شیرازى دام ظله، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادى، قم: انتشارات مدرسه امام علی بن ابیطالب علیه السلام، 1384.
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
ترجمه: ۷۸ -آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن ( و نفرين ) شدند ، اين بخاطر آن بود كه گناه مىكردند و تجاوز مىنمودند. ۷۹ -آنها از اعمال زشتى كه انجام مىدادند يكديگر را نهى نمىكردند چه بدكارى انجام مىدادند. ۸۰ -بسيارى از آنها را مىبينى كه كافران ( و بت پرستان ) را دوست مىدارند ( و با آنها طرح دوستى مىريزند ) چه بد اعمالى از پيش براى ( معاد ) خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خداوند بود و در عذاب ( الهى)جاودانه خواهند ماند.
تفسیر در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مىگويد : كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ ازخدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد ( لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ) در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) برده شده است مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مىشود ، علت آن اين است كه سرشناس ترين پيامبران بعد از موسى (عليه السلام) اين دو پيامبر بودند ، و گاهى گفته مىشود كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مىكردند كه فرزندان داودند ، قرآن با اين جمله اعلام مىكند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند ، متنفر بود ، و بعضى گفته اند كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند ، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به اصحاب سبت معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد ، و حضرت مسيح درباره جمعى از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتند لعن و نفرين نمود . در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح ، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند. جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مىكند و مىگويد : اين اعلام تنفر و بيزارى بخاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند ( ذلك بما عصوا و كانوا يعبدون ) به علاوه آنها بهيچوجه مسؤليت اجتماعى براى خود قائل نبودند ، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمىكردند ، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار را عملا تشويق مىكردند ( كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ) و به اين ترتيب برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود ( لبئس ما كانوا يفعلون ) در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده كه بسيار آموزنده است.در حديثى از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) مىخوانيم لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنكرو لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق اطرا ، او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم : حتما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مىكند و شما را از رحمت خود دور مىسازد همانطور كه آنها را از رحمت خويش دور ساخت ! در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه چنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوا اذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوا بهم : اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند ، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مىكردند ، در صورت آنان مىخنديدند و با آنها مانوس بودند . و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ، مىگويد : بسيارى از آنان را مى بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مىريزند ( ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا ) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود ، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود ، و لذا در آخر آيه مىفرمايد : چه بد اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند ، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند ( لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون ) درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضى احتمال داده اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند ، و بعضى احتمال داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته طرح دوستى با آنها مىريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام) در اين زمينه نقل شده نيز اين معنى را تاييد مىكند آنجا كه مى فرمايد : يتولون الملوك الجبارين و يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم : اين دسته كسانى بودند كه جباران را دوست مىداشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه مىدادند تا به آنها نزديك شوند و از دنياشان بهره گيرند ! هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد .
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه: ۴۱ -اى فرستاده ( خدا ) آنها كه با زبان مىگويند ايمان آورده ايم و قلب آنها ايمان نياورده و در مسير كفر بر يكديگر سبقت مىجويند تو را اندوهگين نكنند و ( همچنين ) از يهوديان ( كه اين راه را مىپيمايند ) آنها زياد به سخنان تو گوش مىدهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند ، آنها جاسوسان جمعيت ديگرى هستند كه خود آنها نزد تونيامده اند ، آنها سخنان را از محل خود تحريف مىكنند ، و مىگويند اگر اين را ( كه ما مىخواهيم ) به شما دادند ( و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد ) بپذيريد و الا دورى كنيد ( و عمل ننمائيد ) و كسى را كه خدا ( بر اثر گناهان پى در پى ) بخواهد مجازات كند قادر به دفاع از او نيستى ، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند ، در دنيا رسوائى و در آخرت مجازات بزرگ نصيب آنان خواهد شد . ۴۲ -آنها بسيار به سخنان تو گوش مىدهند تا آنرا تكذيب كنند ، مال حرام فراوان مىخورند اگر نزد تو آمدند در ميان آنان داورى كن يا ( اگر صلاح بود ) آنها را بحال خود واگذار و اگر از آنها صرف نظر كنى به تو زيان نمىرسانند و اگر ميان آنها داورى كنى با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد.
شان نزول در شان نزول اين آيه ، روايات متعددى وارد شده كه از همه روشنتر ، روايتى است كه از امام باقر (عليه السلام) در اين زمينه نقل گرديده كه خلاصه اش چنين است : يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود ، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس خيبر محسوب مىشد عمل منافى عفت انجام داد ، يهوديان از اجراى حكم تورات ( سنگسار كردن ) در مورد آنها ناراحت بودند ، و به دنبال راه حلى مىگشتند كه آن دو را از حكم مزبور معاف سازد در عين حال پاىبند بودن خود را به احكام الهى نشان دهند ، اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلّم) بپرسند ( تا اگر در اسلام حكم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آنرا نيز بدست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مىخواستند توجه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلّم) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند ) به همين جهت جمعى از بزرگان يهود مدينه به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) شتافتند ، پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود : آيا هر چه حكم كنم مىپذيريد ؟ آنها گفتند : بخاطر همين نزد تو آمده ايم ! در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مىشوند نازل گرديد ولى آنها از پذيرفتن اين حكم ( به عذر اينكه در مذهب آنها چنين حكمى نيامده شانه خالى كردند ! ) پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) اضافه كرد ، اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد ، گفتند : آرى . پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) گفت : ابن صوريا كه در فدك زندگى مىكند چگونه عالمى است ؟ گفتند : او از همه يهود به تورات آشناتر است ، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) آمد به او فرمود : ترا به خداوند يكتائى كه تورات را بر موسى (عليهالسلام) نازل كرد و دريا را براى نجات شما شكافت و دشمن شما فرعون را غرق نمود و در بيابان شما را از مواهب خود بهره مند ساخت سوگند مىدهم بگو آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در تورات بر شما نازل شده است يا نه ؟ او در پاسخ گفت : سوگندى به من دادى كه ناچارم بگويم آرى چنين حكمى در تورات آمده است . پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) گفت : چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مىكنيد ؟ او در جواب گفت : حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را در باره افراد عادى اجرا مىكرديم ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خود دارى مىنموديم ، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت تا اينكه پسر عموى يكى از رؤساى ما مرتكب اين عمل زشت شد ، و طبق معمول از مجازات او صرفنظر كردند ، در همين اثنا يك فرد عادى مرتكب اين كار گرديد ، هنگامى كه مىخواستند او را سنگباران كنند ، خويشان او اعتراض كردند و گفتند : اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود بايد در مورد هر دو اجرا بشود به همين جهت ما نشستيم و قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كه به هر يك چهل تازيانه بزنيم و روى آنها را سياه كرده و وارونه سوار مركب كنيم و در كوچه و بازار بگردانيم ! در اين هنگام پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند . و فرمود : خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم ترا زنده نمودم بعد از آنكه يهود آن را از بين بردند . در اين هنگام آيات فوق نازل شد و جريان مزبور را به طور فشرده بيان كرد .
تفسیر داورى ميان دوست و دشمن از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مىشود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرائم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند كه شرح آن طى اين آيات بيان خواهد شد . آيه فوق با خطاب يا ايها الرسول ( اى فرستاده ! ) آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مىشوديكى در اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مساله ولايت و خلافت مطرح است مىباشد ، گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه اى كه از دشمن در كار بوده مىخواهد حس مسئوليت را در پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آنهم رسالتى از طرف ما ، بنابراين بايد در بيان حكم استقامت بخرج دهى . سپس به دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) به عنوان مقدمه اى براى حكم بعد پرداخته و مىفرمايد : آنها كه با زبان ، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفربر يكديگر سبقت مىجويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند ( زيرا اين وضع تازگى ندارد) . (لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم) . بعضى معتقدند تعبير يسارعون فى الكفر با تعبير يسارعون الى الكفر تفاوت دارد زيرا جمله اول در باره كسانى گفته مىشود كه كافرند و در درون كفر غوطه ور ، و براى رسيدن به مرحله نهائى كفر بر يكديگر سبقت مىجويند ، ولى جمله دوم در باره كسانى گفته ميشود كه در خارج از محدوده كفر به سوى آن در حركتند و بر يكديگر سبقت ميگيرند . بعد از ذكر كارشكنى هاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و ميگويد : همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مىپيمايند نبايد مايه اندوه تو شوند ( و من الذين هادوا) . بعد اشاره به پاره اى از اعمال نفاق آلود آنان كرده ، مى گويد : آنها زياد به سخنان تو گوش ميدهند اما اين گوش دادن براى درك اطاعت نيست بلكه براى اين است كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند ( سماعون للكذب) . اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد ، آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش ميدهند . ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند . صفت ديگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر ميشوند بلكه در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز ميباشند . (سماعون لقوم آخرين لم ياتوك) . و به تفسير ديگر آنها گوش بر فرمان جمعيت خودشان دارند و دستورشان اين است كه اگر از تو حكمى موافق ميل خود بشنوند بپذيرند و اگر بر خلاف ميلشان بود مخالفت كنند ، بنا بر اين اينها مطيع و شنواى فرمان بزرگان خود هستند نه فرمان تو ، در چنين حالى مخالفت آنها نبايد مايه اندوه تو گردد. زيرا از آغاز به قصد پذيرش حق نزد تو نيامدند. ديگر از صفات آنها اين است كه سخنان خدا را تحريف مىكنند ( خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى ) هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خود تشخيص دهند آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مىكنند . (يحرفون الكلم من بعد مواضعه) . عجبتر اينكه آنها پيش از آنكه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته اند ، بزرگان آنها به آنان دستور داده اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد . (يقولون ان اوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤتوه فاحذروا ) . اينها چنان در گمراهى فرو رفته اند و افكارشان بقدرى متحجر شده كه بدون هر گونه انديشه و مطالعه آنچه را كه بر خلاف مطالب تحريف شده آنان باشد رد ميكنند ، و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست ، و خدا ميخواهد به اين وسيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوائى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى . (و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا) . آنها بقدرى آلوده اند كه قابل شستشو نمىباشند بهمين دليل آنها كسانى هستند كه خدا نمىخواهد قلب آنها را شستشو دهد . (اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم) . زيرا كار خدا هميشه آميخته با حكمت است و آنها كه با اراده و خواست خود يك عمر كجروى كرده اند و به نفاق و دروغ و مخالفت با حق و حقيقت و تحريف قوانين الهى آلوده بوده اند ، بازگشت آنها عادتا ممكن نيست ، و در پايان آيه ميفرمايد : آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت . (لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم) .
در آيه دوم بار ديگر قرآن تاكيد مىكند كه آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند ( و يا گوش شنوائى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند ) . (سماعون للكذب) . اين جمله به عنوان تاكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است . علاوه بر اين آنها زياد اموال حرام و ناحق و رشوه مىخورند .(اكالون للسحت) . سپس به پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) اختيار مىدهد كه هر گاه اين گونه اشخاص براى داورى به او مراجعه كردند مىتواند در ميان آنها داورى به احكام اسلام كند و مىتواند از آنها روى گرداند . (فان جاؤك فاحكم بينهم او اعرض عنهم) . البته منظور اين نيست كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) تمايلات شخصى را در انتخاب يكى از اين دو راه دخالت دهد بلكه منظور اين است شرائط و اوضاع را در نظر بگيرد اگر مصلحت بود دخالت و حكم كند و اگر مصلحت نبود صرفنظر نمايد . و براى تقويت روح پيغمبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) اضافه مىكند اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمىتوانند بتو برسانند . (و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا) . و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمائى زيرا خداوند افراد دادگرو عدالت پيشه را دوست دارد . (و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين ) در اينكه اين حكم يعنى تخيير حكومت اسلامى ميان داورى كردن به احكام اسلام در باره غير مسلمانان و يا صرفنظر كردن از داورى ، نسخ شده و يا به قوت خود باقى است در ميان مفسران گفتگو است . بعضى معتقدند كه در محيط حكومت اسلامى هر كس زندگى مىكند ، خواه مسلمان باشد يا غير مسلمان از نظر حقوقى و جزائى مشمول مقررات اسلام هست ، بنابراين حكم آيه فوق يا نسخ شده و يا مخصوص به غير كفار ذمى است ( يعنى كفارى كه به عنوان يك اقليت در كشور اسلامى زندگى ندارند بلكه با مسلمانان پيمانهائى برقرار ساخته و با آنان رفت و آمد دارند ) . ولى بعضى ديگر معتقدند كه حكومت اسلامى هم اكنون نيز در باره غير مسلمانان اين اختيار را دارد كه شرائط و اوضاع را در نظر گرفته چنانچه مصلحت ببيند طبق احكام اسلام در باره آنها رفتار كند و يا آنها را به قوانين خودشان رها سازد ( تحقيق و توضيح بيشتر در باره اين حكم را در بحث قضاء در كتب فقهى بخوانيد)
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
در این دولت معلوم شد اعتماد به غرب جواب نمیدهد رهبر انقلاب، صبح امروز در آخرین دیدار دولت دوازدهم: دیگران باید از تجربههای شما استفاده کنند. یک تجربه را من به خصوص یادداشت کردهام. حرفی است که من مکرر با شما و مردم تکرار کردم حالا هم همان حرف را تکرار میکنم. این تجربه عبارت است از بیاعتمادی به غرب. آیندگان باید از این تجربه استفاده کنند. در این دولت معلوم شد که اعتماد به غرب جواب نمیدهد.
غربیها به ما کمک نمیکنند. هرجا بتوانند ضربه میزنند. جایی که ضربه نمیزنند آنجایی است که امکانش را ندارند. هرجا امکان داشتند ضربه زدند. این تجربه بسیار مهمی است.
مطلقاً نبایستی برنامههای داخلی را به همراهی غرب موکول و منوط کرد. چون قطعاً شکست میخورد، قطعاً ضربه میخورد. شماها هم هرجایی که کارهایتان را منوط کردید به غرب ناموفق ماندید، هرجایی که بدون اعتماد به غرب، خودتان قد علم کردید و حرکت کردید، موفق شدید. اینجور است دیگر. نگاه کنید کارکرد دولتهای یازدهم و دوازدهم اینجوری است.
هرجا شما موضوعات را به توافق با غرب و با مذاکره با غرب و با آمریکا و اینها موکول کردید، آنجا ماندید، نتوانستید پیش بروید. چون آنها کمک نمیکنند دیگر، دشمناند دیگر. هرجا شما از آنها قطع نظر کردید، خودتان راه افتادید از شیوههای مختلف هزار تا راه وجود دارد اینجور نیست که یک راه. نه راههای مختلف وجود دارد. انسانها فکر کنند راههای گوناگونی برای زندگی شخصی و اجتماعی و مدیریتی پیدا خواهند کرد.
ترجمه ۱۶۶ ـ و آنچه در روزى که دو دسته (مؤمنان و کافران) با هم رو به رو شدند به شما رسید، به فرمان خدا بود; تا آن که مؤمنان را مشخص کند. ۱۶۷ ـ و نیز براى این بود که منافقان شناخته شوند; آنهایى که به ایشان گفته شد: «بیائید در راه خدا نبرد کنید! یا (حداقل) از حریم خود، دفاع نمائید»! گفتند: «اگر مى دانستیم جنگى روى خواهد شد، از شما پیروى مى کردیم. (اما مى دانیم جنگى نمى شود)» آنها در آن هنگام، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان; به زبان خود چیزى مى گویند که در دل هایشان نیست! و خداوند به آنچه کتمان مى کنند، آگاه تر است.
تفسیر آیه مورد بحث، این نکته را تذکر مى دهد، هر مصیبتى (مانند مصیبت احد) که پیش مى آید، علاوه بر این که بدون علت نیست، وسیله آزمایشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستین از منافقان و یا افراد سست ایمان. لذا در قسمت اول آیه، مى فرماید: «و آنچه در روزى که دو دسته (مؤمنان و کافران) با هم رو به رو شدند به شما رسید، به فرمان خدا بود» ( وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ ). آرى، آنچه در روز احد آن روز که جمعیت مسلمانان با بت پرستان بهم درآویختند بر شما وارد شد به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت. زیرا هر حادثه اى طبق قانون عمومى آفرینش علت و سبب مخصوصى دارد و اساساً عالم روى یک سلسله علل و اسباب پى ریزى شده است و این یک اصل ثابت و همیشگى است. روى این اصل، هر لشگرى که در میدان جنگ سستى کند و به مال و ثروت و غنیمت دل ببندد و دستور فرمانده دلسوز خود را فراموش نماید محکوم به شکست خواهد بود. بنابراین، منظور از اِذْنِ اللّهُ: «فرمان خدا» همان اراده و مشیت او است که به صورت قانون علیت در عالم هستى منعکس شده است. و در پایان آیه مى فرماید: «و براى این که مؤمنان را مشخص کند» ( وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ ). آرى، یکى دیگر از آثار این جنگ، این بود که صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ایمان، از سست ایمان شناخته گردند.
گاه، در آیه بعد، به اثر دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «و تا کسانى که نفاق ورزیدند شناخته شوند» ( وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا ). به طور کلى در حادثه احد ، سه گروه مشخص در میان مسلمانان پیدا شدند: گروه اول، افراد معدودى بودند که تا آخرین لحظات، پایدارى نمودند و در برابر انبوه دشمنان، تا آخرین نفس ایستادگى به خرج دادند: بعضى شربت شهادت نوشیدند. و بعضى جراحات سنگین برداشتند. گروه دیگر، تزلزل و اضطراب در دل هاى آنها پدید آمد و نتوانستند تا آخرین لحظه، استقامت کنند و راه فرار را پیش گرفتند. گروه سوم، منافقان بودند که در اثناء راه، به بهانه هائى که اشاره خواهد شد از شرکت در جنگ، خوددارى کرده، به «مدینه» بازگشتند، که آنها «عبداللّه بن ابى سلول» و سیصد نفر از یارانش بودند. اگر حادثه سخت احد نبود، هیچ گاه صفوف به این روشنى مشخص نمى شد و افراد هر کدام با صفات ویژه خود در صف معینى قرار نمى گرفتند و هر کس ممکن بود، هنگام ادعا، خود را بهترین فرد با ایمان بداند. در حقیقت در آیه، اشاره به دو چیز شده: نخست، علت فاعلى شکست احد. و دیگر، علت غائى و نتیجه نهائى آن. تذکر این نکته نیز لازم است که در آیه فوق مى فرماید: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِیْنَ نافَقُوا: «تا کسانى که نفاق ورزیدند شناخته شوند» و نمى فرماید: لِیَعْلَمَ الْمُنافِقِیْنَ: «تا منافقان شناخته شوند». و به عبارت دیگر، نفاق به صورت «فعل» ذکر شده نه به صورت «وصف» ، این تعبیر گویا بدان جهت است که نفاق، هنوز در همه آنان به صورت صفت ثابتى در نیامده بود، لذا در تاریخ اسلام مى خوانیم بعضى از آنان، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤمنان پیوستند. سپس قرآن گفتگوئى که میان بعضى از مسلمانان و منافقین، قبل از جنگ رد و بدل شده، به این صورت بیان مى کند که: بعضى از مسلمانان ـ طبق نقل «ابن عباس» ، «عبداللّه بن عمرو بن حرّام انصارى» بوده است ـ هنگامى که دید «عبداللّه بن ابى سلول» با یارانش خود را از لشگر اسلام کنار کشیده و تصمیم بازگشت به «مدینه» دارند به آنها گفت: چرا باز مى گردید؟ بیائید یا به خاطر خدا و در راه او پیکار کنید و یا لا اقل در برابر خطرى که وطن و خویشان شما را تهدید مى کند دفاع نمائید. مى فرماید: «به ایشان گفته شد بیایند در راه خدا نبرد کنند یا ـ حداقل ـ از حریم خود دفاع نمائید» ( وَ قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا ). ولى آنها به یک بهانه واهى دست زده، «گفتند: ما اگر مى دانستیم جنگ مى شود بى گمان از شما پیروى مى کردیم» ( قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ ). و بنا به تفسیر دیگر، منافقان گفتند: اگر ما این را، «جنگ» مى دانستیم با شما همکارى مى کردیم، یعنى به نظر ما این جنگ نیست بلکه یک نوع انتحار و خودکشى است; زیرا با عدم توازنى که میان لشگر اسلام و کفار دیده مى شود، جنگ کردن با آنها عاقلانه نیست. به خصوص این که لشکرگاه اسلام در نقطه نامناسبى قرار گرفته است. به هر ترتیب، اینها بهانه اى بیش نبود، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پیروز شدند و اگر شکستى دامنگیرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافکارى هاى خودشان بود، خداوند مى گوید: آنها دروغ مى گفتند: «آنها در آن روز به کفر نزدیک تر از ایمان بودند» ( هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْ یمانِ ). در ضمن از این جمله استفاده مى شود که کفر و ایمان داراى درجاتى است که بعقیده و طرز عمل انسان بستگى دارد. لذا مى افزاید: «آنها به زبان چیزى مى گویند که در دل ندارند» ( یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ ). آنها به خاطر لجاجت روى پیشنهاد خود، دائر به جنگ کردن در خود «مدینه» ، یا ترس از ضربات دشمن و یا بى علاقگى به اسلام از شرکت در میدان، خوددارى کردند. «ولى خداوند به آنچه منافقان کتمان مى کنند آگاه تر است» ( وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ ). هم در این جهان پرده از چهره آنان برداشته و قیافه آنها را به مسلمانان نشان مى دهد و هم در آخرت به حساب آنها رسیدگى خواهد کرد.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی
امام خامنه ای:
میلاد امام مجتبی، امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام)؛ حُسن مجسّم بر زبان پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله) که این نام را ایشان بر روی این مولود گذاشتند -و این خیلی با عظمت است، خیلی مهم است که پیغمبر این بزرگوار را، این کودک مبارک را «حسن» بنامند- انشاءالله بر همهتان مبارک باشد.
در اقتصاد متکی به منابع زیرزمینی نخبگان جذب نمیشوند. وقتی ...
امام خامنه ای:
در اقتصاد متکی به منابع زیرزمینی نخبگان جذب نمیشوند. وقتی ثروت خود را از زیر زمین خامفروشی کنیم، این اقتصاد مثل "بچه پولدار ملی" است که قدر پول را نمیداند/ آنوقت سرنوشت کشور دست سیاستگذاران جهانی نفت است که ناگهان قیمت نفت را تنزل میدهند. 1393/07/30
تاریخ شهادت : 1394/11/16 | محل شهادت : الرتیان - سوریه
بخشی از وصیت نامه:
صراط مستقیم صراط شهداست و بس ..
برادران! همیشه به یاد شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست. آری سیدالشهداء اسوه ایثار و شهادت این را به ما فهماند است که راه اصلی وصول الی الله شهادت است.
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید سید اصغر فاطمی تبار آمده است: «آگاه باشید که دشمن دین شمارا نه بهیکباره که بهصورت فرسایشی مورد هجوم قرار میدهد، اگر هوشیار نباشید آنگاه به خود میآیید که فرسنگها از اسلام ناب محمدی فاصله گرفتهاید ...»
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.