در کتاب «جمال الصالحین» از مولایمان امام صادق علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمودند:
همانا از حقوق ما بر شیعیان ما این است که بعد از هر نماز واجب دست هایشان را بر چانه گذاشته و سه مرتبه بگویند:
یا رَبَّ مُحَمَّدٍ عَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ، یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِحفَظ غَیبَةَ مُحَمَّدٍ، یا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِنتَقِم لِابنَةِ مُحَمَّدٍ
ای پروردگار محمّد، فرج و گشایش امور آل محمّد را تعجیل فرما، ای پروردگار محمّد، محافظت کن (دین را در) غیبت محمّد، ای پروردگار محمّد، انتقام دختر محمّد را بگیر.
ترجمه: ۱۰۱ -اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مسائلى سؤال نكنيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را ناراحت مىكند ، و اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال كنيد براى شما آشكار مىشود ، خداوند آنها را بخشيده ( و از آن صرف نظر كرده ) است و خداوند آمرزنده و حليم است. ۱۰۲ -جمعى از پيشينيان از آنها سؤال كردند و سپس به مخالفت با آن برخاستند ، ( ممكن است شما هم چنان سرنوشتى پیدا کنید.
شان نزول در شان نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسير اقوال مختلفى ديده مىشود ، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است شان نزولى است كه در تفسير مجمع البيان از على بن ابى طالب (عليه السلام) نقل شده است كه روزى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) خطبه اى خواند و دستور خدا را درباره حج بيان كرد شخصى بنام عكاشه - و بروايتى سراقه - گفت آيا اين دستور براى هر سال است ، و همه سال بايد حج بجا بياوريم ؟ پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به سؤال او پاسخ نگفت ، ولى او لجاجت كرد ، و دو بار ، و يا سه بار ، سؤال خود را تكرار نمود ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فرمود : واى بر تو چرا اينهمه اصرار مىكنى اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در همه سال بر همه شما واجب مىشود و اگر در همه سال واجب باشد توانائى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود ، بنابراين ما دام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرار نورزيد زيرا ( يكى از ) امورى كه باعث هلاكت ( بعضى از ) اقوام گذشته شد اين بود كه لجاجت و پر حرفى مىكردند و از پيامبرشان زياد سؤال مىنمودند ، بنابراين هنگامى كه به شما دستورى مىدهم به اندازه توانائى خود آنرا انجام دهيد ( اذا امرتكم من شىء فاتوا منه ما استطعتم ) و هنگامى كه شما را از چيزى نهى مىكنم خوددارى كنيد آيات فوق نازل شد و آنها را از اين كار باز داشت . اشتباه نشود منظور از اين شان نزول - همانطور كه در تفسير آيه خواهيم گفت - اين نيست كه راه سؤال و پرسش و فراگيرى مطالب را بروى مردم ببندد زيرا قرآن در آيات خود صريحا دستور مىدهد كه مردم آنچه را نمىدانند از اهل اطلاع بپرسند فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون. بلكه منظور سؤالهاى نابجا و بهانه گيريها و لجاجتهائى است كه غالبا سبب مشوب شدن اذهان مردم ، و موجب مزاحمت گوينده ، و پراكندگى رشته سخن و برنامه او مىگردد.
تفسیر سؤالات بيجا! شك نيست كه سؤال كردن كليد فهم حقائق است ، و به همين دليل كسانى كه كمتر مىپرسند كمتر مىدانند ، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمىدانند بپرسند ، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا استثنائى دارد ، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنائى دارد و آن اينكه گاهى پاره اى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اينگونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى ، براى پرده برداشتن ، از روى واقعيت ، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مىباشد ، مثلا غالب پزشكان صلاح اين مىدانند كه بيماريهاى سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتوم دارند ، گاهى تنها اطرافيان را در جريان مىگذارند ، با اين قيد كه از بيمار پنهان دارند ، زيرا تجربه نشان داده ، بيشتر مردم اگر از عمق بيمارى خود آگاه شوند گرفتار وحشتى مىگردند كه اگر كشنده نباشد لااقل بهبودى را به تاخير مىاندازد . در اينگونه موارد بيمار هرگز نبايد در برابر طبيب دلسوز خود به سؤال و اصرار بپردازد . زيرا اصرارهاى مكرر او گاهى چنان ميدان را بر طبيب تنگ مىكند كه براى آسودگى خود و رسيدگى به ساير بيماران جز اين نمىبيند كه حقيقت را براى اين بيمار لجوج آشكار سازد اگر چه او از اين رهگذر زيانهائى ببيند.همچنين مردم در همكاري هاى خود نياز به خوشبينى دارند و براى حفظ اين سرمايه بزرگ صلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر با خبر نباشند ، زيرا بالاخره هر كس نقطه ضعفى دارد ، و فاش شدن تمام نقطه هاى ضعف ، همكارى هاى افراد را مواجه با اشكال مىكند ، مثلا ممكن است يك فرد با شخصيت و مؤثر تصادفا در يك خانواده پست و پائين متولد شده باشد ، اكنون اگر سابقه او فاش شود ، ممكن است آثار وجودى او در جامعه متزلزل گردد در اين گونه موارد به هيچوجه نبايد افراد ، اصرارى داشته باشند و به جستجو برخيزند .و يا اينكه بسيارى از نقشه ها و طرحهاى مبارزات اجتماعى بايد تا هنگام عمل مكتوم باشد و اصرار در افشاى آنها ضربه اى بر موفقيت و پيروزى اجتماع است. اينها و امثال آن مواردى است كه سؤال كردن در آن صحيح نيست و رهبران تا در فشار زياد قرار نگيرند ، نبايد آنها را پاسخ گويند .قرآن در آيه فوق به اين موضوع اشاره كرده ، صريحا مىگويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مىشود پرسش نكنيد ( يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم).
ولى از آنجا كه سؤالات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مىكند اگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء مىشود و به زحمت خواهيد افتاد ( و ان تسالوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم). و اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص مىدهد به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلى بوده كه مىبايست از طريق وحى روشن گردد. سپس اضافه مىكند : تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره اى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه مىخواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است ، و خداوند بخشنده حليم است ( عفا الله عنها و الله غفور حليم).در حديثى از على (عليه السلام) مىخوانيم : ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حدلكم حدودا فلا تعتدوها و نهى عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها : خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع مىكنيد ، و حدود و مرزهائى تعيين كرده از آنها تجاوز ننمائيد و از امورى نهى كرده در برابر آنها پرده درى نكنيد ، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچگاه اين كتمان از روى نسيان نبوده ، در برابر اينگونه امور ، اصرارى در افشاء نداشته باشيد. سؤال: ممكن است گفته شود اگر افشاى اين امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشا مىشود ؟ پاسخ: دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر در مقابل سؤالات پى در پى و مصرانه سكوت كند ، مفاسد ديگرى ببار مىآورد ، سوءظن هائى بر مىانگيزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم مىشود ، همانطور كه اگر طبيب در برابر سؤالات پى در پى مريض ، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را ، در اصل تشخيص بيمارى بوسيله طبيب ، به ترديد اندازد ، و تصور كند كه اصولا بيمارى او ناشناخته مانده و دستورات او را به كار نبندد ، در اينجا طبيب چاره اى جز از افشاى بيمارى ندارد ، اگر چه بيمار از اين رهگذر دردسرهائى پيدا كند . در آيه بعد براى تاكيد اين مطلب مىگويد : بعضى از اقوام پيشين ، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند ( قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين). در اينكه اين اشاره كلى درباره اقوام پيشين مربوط به كداميك از آنها است ميان مفسران بحث است : بعضى احتمال داده اند مربوط به درخواست مائده آسمانى از مسيح (عليه السلام) وسيله شاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن بعضى به مخالفت برخاستند ، و بعضى احتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح (عليه السلام) بوده است ، ولى ظاهرا تمام اين احتمالات اشتباه است ، زيرا آيه درباره سؤال به معنى پرسش و كشف مجهول سخن مىگويد ، نه سؤال به معنى تقاضا و درخواست چيزى گويا استعمال كلمه سؤال در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است . ولى ممكن است مراد ، جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مامور به ذبح گاوى براى تحقيق درباره جنايتى شدند ( كه شرح آن در جلد اول صفحه 209 گذشت ) موسى را سؤال پيچ كرده و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى در مورد آن نداشتند پىدرپى پرسش كردند ، به همين جهت كار را بر خود آن چنان سخت كردند كه بدست آوردن چنان گاوى آنقدر مشكل و پر هزينه شد كه نزديك بود از آن صرفنظر كنند . در معنى جمله اصبحوا بها كافرين دو احتمال وجود دارد نخست اينكه مراد از كفر ، عصيان و مخالفت بوده باشد همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، و ديگر اينكه كفر به معنى معروف آن بوده باشد ، زيرا گاهى شنيدن پاسخهاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد ، سبب مىشود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپاخيزد مثل اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از ناحيه طبيب ، سبب مىشود كه بيمار عكس العمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را فى المثل ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند ! در پايان اين بحث تكرار نكته اى را كه در آغاز گفتيم لازم مىدانيم كه آيه هاى فوق به هيچوجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمىبندد ، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است .
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه: ۶۱-و هنگامى كه نزد شما مىآيند مىگويند ايمان آورده ايم ( اما ) با كفر وارد مىشوند و با كفر خارج مىگردند و خداوند از آنچه كتمان مىكردند آگاهتر است . ٦٢-بسيارى از آنها را مىبينى كه در گناه و تعدى و خوردن مال حرام بر يكديگر سبقت مىجويند ، چه زشت است كارى كه انجام مىدهند . ۶۳-چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمىكنند ؟ چه زشت است عملى كه انجام مىدهند .
تفسیر در آيه نخست - براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب - پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مىكند : هنگامى كه نزد شما مىآيند مىگويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مىشوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مىروند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمىبخشد . (و اذا جاؤكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به) . بنابراين چهره هاى حق بجانب و اظهار ايمان و همچنين پذيرش ظاهرى و رياكارانه اى كه در برابر سخنان شما نشان مىدهند ، نبايد شما را فريب دهد . و در پايان آيه به آنها اخطار مىكند كه با تمام اين پرده پوشى ها خداوند از آنچه آنها كتمان مىكنند ، آگاه و با خبر است . و در آيه بعد نشانه هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مىكند ، از جمله اينكه مىگويد : بسيارى از آنها را مىبينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مىجويند . (و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت) . يعنى آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام بر مىدارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مىروند ، و بدون هيچگونه شرم و حيا ، سعى مىكنند از يكديگر پيشى گيرند . بايد توجه داشت كه كلمه اثم هم به معنى كفر آمده است و هم به معنى هر گونه گناه ، ولى چون در اينجا در مقابل عدوان قرار گرفته است ، بعضى از مفسران آنرا به معنى گناهانى كه زيان آن تنها متوجه خود انسان مىشود تفسير كرده اند بر خلاف عدوان كه زيان آن به ديگران مىرسد ، اين احتمال نيز هست كه ذكر عدوان بعد از ذكر اثم به اصطلاح از قبيل ذكر عام بعد از خاص و ذكر اكل سحت بعد از آنها از قبيل ذكر اخص بوده باشد . به اين ترتيب قبلا آنها را به خاطر هر گونه گناه مذمت مىكند ، و سپس روى دو گناه بزرگ به خاطر اهميتى كه داشته اند ، انگشت مىگذارد ، يكى ستمگرى و ديگرى خوردن اموال حرام ، اعم از رشوه و غير آن . كوتاه سخن اينكه : قرآن اين دسته از منافقان اهل كتاب را ، به خاطر پرده درى و جرئت و بى پروائى در برابر هر گونه گناه و به خصوص ستمگرى و بالاخص خوردن اموال نامشروع همانند رشوه ، و ربا و مانند آن مذمت مىكند . و در پايان آيه براى تاكيد زشتى اعمال آنها مىگويد : چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مىدهند . (لبئس ما كانوا يعملون ) از تعبير كانوا يعملون چنين استفاده مىشود كه انجام اين اعمال براى آنها جنبه اتفاقى نداشته بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند . سپس در آيه سوم حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنانرا به گناه تشويق مىنمودند و مىگويد : چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود ، آنها را از سخنان گناه آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمىدارند . (لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت ) همانطور كه در سابق اشاره كرده ايم ربانيون جمع ربانى و در اصل از كلمه رب گرفته شده ، و به معنى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنند ، ولى در بسيارى از موارد اين كلمه به علماى مذهبى مسيحى اطلاق مىشده است . و احبار جمع حبر ( بر وزن ابر ) به معنى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود در جامعه مىگذارند ، ولى در بسيارى از موارد به علماى يهود گفته ميشود . ضمنا از اينكه در اين آيه ذكرى از عدوان كه در آيه قبل بود ديده نمىشود ، بعضى استفاده كرده اند كه اثم به همان معناى وسيع كلمه است كه عدوان در آن درج است .
در اين آيه بر خلاف آيه گذشته تعبير به قولهم الاثم شده است ، و اين تعبير ممكن است ، اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه ، و يا اينكه قول در اينجا به معنى اعتقاد است يعنى دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد ، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند ، زيرا تا انقلابى در افكار پيدا نشود ، نمىتوان انتظار اصلاحات عميق در جنبه هاى عملى داشت و به اين ترتيب آيه ، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مىدهد . و در پايان آيه ، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود ، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده ، مىگويد : چه زشت است كارى كه آنها انجام مىدهند . (لبئس ما كانوا يصنعون ) و به اين ترتيب روشن مىشود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر بمعروف و نهى از منكر را ترك مىكنند - بخصوص اگر از دانشمندان و علما باشند - سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مىشوند . از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مىگفت : اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مىكند . بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد ، خاموش مىنشينند در بر مىگيرد ، زيرا حكم خدا در باره همگان يكسان است ! در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مىخوانيم : كه در خطبه اى فرمود:اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مىشدند و دانشمندانشان سكوت مىكردند ، و نهى از منكر نمىنمودند ، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مىآمد ، پس شما اى مردم ! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نمائيد ، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد .و همين مضمون در نهج البلاغه در اواخر خطبه قاصعه ( خطبه 192 ) نيز آمده است : فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن السفهاء لركوب المعاصى و الحكماء لترك التناهى خداوند متعال مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت مگر بخاطر اينكه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گفتند ، عوام را به خاطر ارتكاب گناه و دانشمندان را به خاطر ترك نهى از منكر مورد لعن خود قرار دادو از رحمت خويش دور ساخت . قابل توجه اينكه درباره توده مردم در آيه سابق تعبير به يفعلون شده و در اين آيه در مورد دانشمندان تعبير به يصنعون و مىدانيم كه يصنعون از ماده صنع به معنى كارهائى است كه از روى دقت و مهارت انجام مىگيرد ولى يعملون از ماده عمل به هر گونه كار گفته مىشود اگر چه دقتى در آن نباشد و اين خود متضمن مذمت بيشترى است زيرا اگر مردم نادان و عوام كارهاى بدى انجام مىدهند ، قسمتى از آن به خاطر نادانى و بىاطلاعى است ، ولى دانشمندى كه وظيفه خود را عمل نكند حساب شده ، آگاهانه و ماهرانه مرتكب خلاف شده است ، و به همين دليل مجازات عالم از جاهل سنگينتر و سختتر است ! .
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد. سوره مبارکه انبیاء ۱۰۵
حضرت آیت الله امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت عید سعید مبعث: ۱۰ / اسفند / ۱۴۰۰ طرفدار توقف جنگیم؛ ریشه بحران اوکراین سیاستهای بحرانساز رژیم مافیایی آمریکا است اوکراینِ امروز و افغانستانِ دیروز نشاندهنده سرانجام اعتماد به آمریکا واروپا است آمریکا نفت سوریه و ثروت افغانستان را میدزدد و از جنایات صهیونیستها حمایت میکند
استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
ترجمه ۷ ـ و به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، و پيمانى را كه با تأكيد از شما گرفت، آن زمان كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم»! و از (مخالفت فرمانِ) خدا بپرهيزيد كه خدا، از آنچه درون سينه هاست، آگاه است!
تفسیر به تناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره قسمتى از احكام اسلام و تكميل نعمت هاى الهى گذشت، در اين آيه، بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمت هاى بى پايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و اسلام و هدايت است، توجه داده مى فرمايد: «نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ). گرچه نعمت در اينجا مفرد است ولى معنى جنس دارد، و جنس در اينجا در معنى عموم استعمال شده و به اين ترتيب همه نعمت ها را شامل مى شود. البته اين احتمال نيز در آيه هست كه منظور، خصوص نعمت اسلام باشد كه در آيه قبل اجمالاً به آن اشاره شده است آنجا كه مى گويد: «وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ». و چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام، همه گونه مواهب، افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلاً كاملاً پراكنده، جاهل و گمراه، خونخوار، فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكّل، متّحد و دانا با امكانات مادّى و معنوى فراوان در آمدند. پس از آن، پيمانى را كه با خدا بسته اند، يادآور شده مى گويد: «پيمانى را كه به طور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم» (وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا). در اين كه منظور از اين پيمان كدام پيمان است؟ دو احتمال وجود دارد: نخست، پيمانى كه مسلمانان در آغاز اسلام در «حديبيه» ، يا «حجة الوداع» ، يا «عقبه» و يا همه مسلمانان به مجرد قبول اسلام به طور ضمنى با خدا بسته اند. ديگر، پيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش، هر كسى با خداى خود بسته و همان است كه گاهى از آن به نام «عالم ذر» تعبير مى شود. توضيح اين كه: خداوند به هنگام آفرينش انسان، استعدادهاى قابل ملاحظه اى به او داد و مواهب بى شمارى در اختيار او گذاشت، از جمله استعداد مطالعه اسرار آفرينش و شناخت پروردگار به وسيله آنها و همچنين عقل و هوش و ادراكى كه به وسيله آن پيامبرانش را بشناسد و دستورهاى آنها را به كار بندد، خداوند با دادن اين استعدادها «عملاً» از آنها پيمان گرفته كه اين استعدادها را عاطل و باطل نگذارند و از آن در مسير صحيح بهره گيرند. افراد انسان نيز «به زبان حال و استعداد» فرياد بر آورده اند كه: سَمِعْنا وَ أَطَعْنا: «شنيديم و به كار بستيم». اين پيمان وسيع ترين، محكم ترين و عمومى ترين پيمانى است كه خداوند از بندگان خود گرفته است و همان است كه على(عليه السلام) در خطبه اول «نهج البلاغه» به آن اشاره كرده مى فرمايد: لِيَسْتادُوهُمْ مِيْثاقَ فِطْرَتِهِ: «پيامبران براى اين برانگيخته شدند كه مردم را دعوت به وفا كردن به پيمان فطرت كنند». بديهى است، اين پيمان وسيع، همه مسائل دينى را نيز در بر مى گيرد و هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به تمام پيمان هاى تكوينى و تشريعى (پيمان هائى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مراحل مختلف از مسلمانان گرفت) باشد. و از اينجا روشن مى شود حديثى كه مى گويد: منظور از ميثاق، همان پيمانى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حجة الوداع در موضوع ولايت على(عليه السلام) گرفت 2 با آنچه در بالا ذكر كرديم سازگار است; زيرا بارها گفته ايم: تفسيرهائى كه در ذيل آيات در اين گونه موارد مى آيد اشاره به يكى از مصداق هاى روشن است، نه به معنى انحصار. ضمناً بايد توجه داشت: «ميثاق» در اصل، از ماده «وثاقة» يا «وثوق» ، به معنى بستن و محكم كردن چيزى با طناب و مانند آن است، و بعداً به هر كارى كه موجب آرامش خاطر مى شود گفته شده و از آنجا كه عهد و پيمان، شبيه گرهى است كه ميان دو نفر يا دو گروه مى خورد، و موجب آرامش فكر آنها است، به آن ميثاق مى گويند. و در پايان آيه براى تأكيد اين معنى مى فرمايد: «پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينه ها آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). تعبير به «بِذاتِ الصُّدُورِ» كه تركيبى از «ذات» به معنى «عين و حقيقت» و «صدور» به معنى «سينه ها» است، اشاره به اين است كه: خداوند از دقيق ترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفته است و هيچ كس جز خودش از آن آگاهى ندارد با خبر است. اما اين كه: چگونه عواطف، احساسات، نيات و تصميمات به قلب و درون سينه ها نسبت داده شده؟ در جلد اول، ذيل آيه 7 سوره «بقره» بحث كرده ايم و در ذيل آيه 57 سوره «يونس» مشروحاً بحث خواهيم كرد.
ترجمه ۸ ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد. دشمنى با جمعيتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزكارى نزديك تر است! و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد، با خبر است. ۹ ـ خداوند، به آنها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است. ۱۰ـ و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل دوزخند.
تفسیر اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره «نساء» آيه 135 گذشت، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد! و به حق و عدالت گواهى دهيد»! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ). در اين قسمت دو دستور سازنده فرد و اجتماع را صادر كرده: يكى قيام للّه بدون چشم داشت از كسى و يا رسيدن به غنائمى، و ديگرى شهادت به قسط و عدل كه يك جامعه كامل نيازمند اين دو است. پس از آن، به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده و به مسلمانان چنين هشدار مى دهد: «نبايد كينه ها و عداوت هاى قومى و تصفيه حساب هاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد; زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا). بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مى فرمايد: «عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزگارى نزديك تر است» (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى). و از آنجا كه عدالت، مهمترين ركن تقوا و پرهيزگارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مى كند: «از خدا بپرهيزيد; زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). تفاوتى كه ميان اين آيه و آيه اى كه در سوره «نساء» آمده است، از چند جهت مى باشد: نخست اين كه: در آيه «نساء»، دعوت به قيام به عدالت و گواهى دادن براى خدا شده، اما در اينجا دعوت به قيام براى خدا و گواهى دادن به حق و عدالت شده. شايد اين تفاوت به خاطر آن باشد كه در آيه «نساء»، هدف اين بوده كه گواهى ها براى خدا باشد نه براى بستگان و خويشاوندان و نزديكان، اما در اينجا چون سخن از دشمنان در ميان بوده تعبير به گواهى به عدالت و قسط شده، يعنى نه به ظلم و ستم. ديگر اين كه: در سوره «نساء»، اشاره به يكى از عوامل انحراف از عدالت شده و در اينجا اشاره به عامل ديگرى، در آنجا حبّ افراطى بى دليل، و در اينجا بغض افراطى بى جهت، ولى هر دو در موضوع پيروى از هوا و هوس كه در سوره «نساء» با جمله: «فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا» آمده است جمعند، بلكه پيروى از هوا سرچشمه وسيع ترى براى ظلم و ستم است; زيرا گاهى ظلم و ستم به خاطر هوا پرستى و حفظ منافع شخصى است نه به خاطر حب و بغض ديگران. بنابراين، ريشه واقعى انحراف از عدالت، همان پيروى از هوا است كه در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امير مؤمنان(عليه السلام) چنين آمده است: أَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ: «هواپرستى شما را از حق باز مى دارد» سپس، در آيه بعد ـ طبق سنت قرآن ـ كه پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلّى مى كند، در اينجا نيز براى تأكيدِ مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مى فرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است» (وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ). در مقابل: «كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات ما را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ). قابل توجه اين كه: آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وَعَدَ اللّهُ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده، مى فرمايد: «كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت» اين ، در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همان طور كه مجازات هاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته، بلكه نتيجه خود اعمال آدمى است. ضمناً تعبير به «أَصْحابُ الْجَحِيْم» با توجه به اين كه اصحاب به معنى ياران و ملازمان مى باشد، دليل بر آن است كه آنها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهائى نمى تواند دليل بر مسأله «خلود» باشد ـ آن چنان كه در تفسير «تبيان» و «مجمع البيان» و تفسير «فخر رازى» آمده است ـ زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتى به طول بيانجامد و سپس قطع شود، چنان كه تعبير به اصحاب السفينه: «ياران كشتى» كه درباره سرنشينان كشتى نوح در قرآن آمده است دائمى نبوده. البته شك نيست كه كفار خلود در دوزخ دارند ولى در آيه فوق از آن سخنى نرفته، بلكه از آيات ديگرى استفاده مى شود.
كمتر مسأله اى در اسلام است كه به اهميت عدالت مورد توجه باشد; زيرا مسأله «عدل» همانند مسأله «توحيد» در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده، يعنى همان طور كه هيچ يك از مسائل عقيده اى و عملى، فردى و اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، از حقيقت توحيد و يگانگى جدا نيست، همچنين هيچ يك از آنها را خالى از روح «عدل» نخواهيم يافت. بنابراين، جاى تعجب نيست كه «عدل» به عنوان يكى از اصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزء اصول مذهب است يكى از صفات خدا است، و در اصل خداشناسى كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج مى باشد، ولى ممتاز ساختن آن بسيار پر معنى است و به همين دليل، در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است. ملاحظه احاديثِ زير به عنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: اِيّاكُمْ وَ الظُّلْمَ فَاِنَّ الظُّلْمَ عِنْدَ اللّهِ هُوَ الظُّلُماتُ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «از ظلم بپرهيزيد; زيرا در روز رستاخيز كه هر عملى به شكل مناسبى مجسم مى شود، ظلم در شكل ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده اى از تاريكى، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت» و مى دانيم هر خير و بركتى هست در نور است، در حالى كه ظلمت، منبع هرگونه عدم و فقدان مى باشد. و در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَ الأَرْضِ: «آسمان ها و زمين بر اساس عدل استوارند» اين تعبير، رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت ممكن است بشود، يعنى نه تنها زندگى محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت بر پا نمى شود، كه سر تا سر جهان هستى و آسمان ها و زمين همه، در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه اى، و به مقدار سر سوزنى، از اين اصول منحرف شوند، رو به نيستى خواهند گذارد. شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى مى خوانيم كه مى فرمايد: اَلْمُلْكُ يَبْقى مَعَ الْكُفْرِ وَ لا يَبْقى مَعَ الظُّلْمِ: «حكومت ها ممكن است كافر باشند و دوام يابند، اما اگر ظالم باشند دوام نخواهند يافت» زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى، سريع و فورى است، توجه به جنگ ها، اضطراب ها، ناراحتى ها، هرج و مرج هاى سياسى، اجتماعى، اخلاقى و بحران هاى اقتصادى در دنياى امروز، نيز به خوبى اين حقيقت را ثابت مى كند. اما آنچه بايد كاملاً به آن توجه داشت اين است كه: اسلام تنها «توصيه به عدالت» نمى كند، بلكه مهمتر از آن «اجراى عدالت» است، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر و يا نوشتن در كتب، و يا گفتن آنها در لابلاى سخنرانى ها به تنهائى درد بى عدالتى، تبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى كند، بلكه آن روز عظمت اين دستورها آشكار مى گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود.
ترجمه ۱۱ ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمتى را كه خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد; آن زمان كه جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بر دارند)، اما خدا دست آنها را از شما باز داشت. از (مخالفت فرمانِ) خدا بپرهيزيد. و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
تفسیر به دنبال يادآورى نعمت هاى الهى در چند آيه قبل، در اين آيه، روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمت هاى خود را به ياد آنها مى آورد، تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را به ياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان ببرند، ولى خداوند شرّ آنها را از شما دفع كرد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ). در آيات قرآن خداوند كراراً مسلمانان را به ياد نعمت هاى گوناگون و الطاف خود به آنها مى اندازد، تا به اين وسيله روح ايمان را در آنها تقويت و حسّ شكرگزارى و ثبات در برابر مشكلات را در آنها برانگيزد، و آيه فوق يكى از اين آيات است. اما در اين كه: اين آيه، اشاره به كدام داستان مى كند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است: بعضى آن را اشاره به دفع خطر يهوديان «بَنِى النَّضِيْر» مى دانند كه طرح نابودى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را در «مدينه» كشيده بودند. بعضى ديگر آن را اشاره به داستان «بطن نخل» دانسته اند كه در ماجراى «حديبيه» در سال ششم هجرت واقع شد، آنجا كه جمعى از مشركان «مكّه» تصميم گرفتند به سركردگى «خالد بن وليد» در نماز عصر به مسلمانان حملهور شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين توطئه آگاه گشت و با خواندن نماز كوتاهِ خوف، نقشه آنها را نقش بر آب كرد. بعضى اشاره به حوادث ديگرى از زندگى پرحادثه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان مى دانند. بعضى از مفسران نيز عقيده دارند: اشاره به تمام حوادثى است كه در طول تاريخ اسلام واقع شده اين تفسير، اگر از كلمه «قوم» كه نكره است و دليل بر وحدت مى باشد صرف نظر كنيم، از همه تفاسير بهتر است. در هر حال اين آيه، مسلمانان را متوجه خطراتى مى سازد كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد، و به آنها هشدار مى دهد كه به پاس اين نعمت ها، تقوا را پيشه كنند، بر خدا تكيه نمايند و بدانند اگر پرهيزگار باشند، در زندگى تنها نخواهند ماند، و آن دست غيبى كه هميشه حافظ آنها بوده باز هم از آنها حمايت خواهد كرد، مى فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند» (وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ). در اينجا روى تقوا و توكّل تكيه شده. روشن است: منظور از «توكّل» اين نيست كه انسان به بهانه واگذارى كارش به خدا، شانه از زير بار مسئوليت ها خالى كند و يا تسليم حوادث گردد، بلكه منظور اين است در عين به كار گرفتن تمام قدرت و نيرو: اوّلاً ـ توجه داشته باشد كه آنچه دارد از خود او نيست، و از ناحيه ديگرى است و به اين وسيله روح غرور و خودبينى را در خود بكشد. ثانياً ـ هرگز از بزرگى حوادث و مشكلات نهراسد و مأيوس نشود، و بداند تكيه گاهى دارد كه قدرتش بالاترين قدرت ها است. ضمناً با توجه به اين كه: در اين آيه، نخست دستور به تقوا مى دهد، سپس اشاره به مسأله توكّل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شامل حال پرهيزگاران است. بايد توجه داشت: «تقوا» از ماده «وقايه» به معنى خويشتن دارى و جلوگيرى كردن از عوامل سوء و فساد است. در مورد «توكّل» ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد.
ترجمه ۱۲ ـ خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آنها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم. و خداوند (به آنها) گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را بر پا داريد، و زكات را بپردازيد، و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسن بدهيد (در راه او، به نيازمندان كمك كنيد)، گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم) و شما را در باغ هائى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مى كنم. اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است.
تفسیر اين آيه به اخذ ميثاق از بنى اسرائيل و قرار دادن دوازده رهبر براى آنها و نيز اعلام به اين كه خدا با آنها است و اگر يك سلسله وظائف را به انجام برسانند، صاحب نعمت هاى مادّى و معنوى خواهند شد، اشاره كرده است. در ضمن اين سوره همان گونه كه از آغاز به مسأله وفاى به عهد اشاره نموده، و نيز به طور ضمنى به آن اشاره رفته است، به مناسبت هاى مختلف تكرار گرديده، از جمله، در آيه فوق. و شايد يكى از فلسفه هاى اين همه تأكيد پى در پى روى مسأله وفاى به عهد ، و مذمت از پيمان شكنى، براى اهميت دادن به مسأله پيمان غدير باشد، كه در آيه 67 خواهد آمد. نخست مى فرمايد: «خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت (كه به دستورات او عمل كنند) و به دنبال اين پيمان از ميان خودشان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها برگزيديم، تا هر يك سرپرستى يكى از طوائف دوازده گانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد» (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً). «نقيب» در اصل، از ماده «نقب» (بر وزن نقد) به معنى روزنه هاى وسيع، مخصوصاً راه هاى زيرزمينى مى باشد، و به رئيس و رهبر يك جمعيت از آن جهت «نقيب» مى گويند كه: از اسرار جمعيت آگاه است، گوئى در ميان آنها نقبى ايجاد كرده و از وضع آنها آگاه شده. و گاهى «نقيب» به كسى گفته مى شود كه: رئيس جمعيت نيست و تنها معرِّف و وسيله شناسائى آنها است، و اگر به فضائل اشخاص، عنوان «مناقب» اطلاق مى شود، به خاطر آن است كه با فحص و كنجكاوى بايد از آنها آگاه گشت. بعضى از مفسران «نقيب» در آيه فوق را تنها به معنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند. ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا آنچه از تاريخ و حديث استفاده مى شود، آن است كه: نقباى بنى اسرائيل هر يك سرپرست طايفه خود بودند، در تفسير «روح المعانى» از «ابن عباس» چنين نقل شده: اِنَّهُمْ كانُوا وُزَراءَ وَ صارُوا أَنْبِياءَ بَعْدَ ذلِكَ: «نقباى بنى اسرائيل، در آغاز وزيران بودند و بعد به مقام نبوت رسيدند» در حالات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: در «ليله عقبه» كه جمعى از مردم «مدينه» به دعوت آن حضرت به محل «عقبه» آمده بودند، دستور داد: دوازده نفر «نقيب» از ميان خودشان به تعداد نقباى بنى اسرائيل انتخاب كنند، كه مسلماً وظيفه آنها نيز مسأله رهبرى جمعيت بود، نه تنها خبرگزارى جالب توجه اين كه: در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن وارد شده اشاره به خلفا و جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) گرديده و تعداد آنها به تعداد نقباى بنى اسرائيل معرفى شده است كه ما در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم: 1 ـ پيشواى معروف اهل تسنن «احمد حنبل» در «مُسند» خود از «مسروق» نقل مى كند: از «عبداللّه بن مسعود» پرسيدم: چند نفر بر اين امت حكومت خواهند كرد؟ «ابن مسعود» در پاسخ گفت: لَقَدْ سَئَلْنا رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فَقالَ: اِثْنى عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بَنِى اِسْرائِيْلَ: «ما از پيامبر(صلى الله عليه وآله) همين سؤال را كرديم و او در پاسخ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباى بنى اسرائيل» 2 ـ در «تاريخ ابن عساكر» از «ابن مسعود» چنين نقل شده كه مى گويد: از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كرديم چند خليفه بر اين امت حكومت خواهند كرد؟ فرمود: اِنَّ عِدَّةَ الْخُلَفاءِ بَعْدِى عِدَّةُ نُقَباءِ مُوسى: «عده خلفاى بعد از من به تعداد نقباى موسى خواهد بود» 3 ـ در «منتخب كنز العمال» از «جابر بن سمره» چنين نقل شده: «بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد، به عدد نقباء بنى اسرائيل» نظير اين حديث در «ينابيع الموده» ، صفحه 445 و در كتاب «البداية و النهايه» ، جلد 6، صفحه 247 نيز نقل شده است پس از آن، وعده خدا به بنى اسرائيل را چنين تشريح مى كند كه خداوند به آنها گفت: «من با شما خواهم بود و از شما حمايت مى كنم» (وَ قالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ).
روشن است وقتى خداوند صاحب قدرت و علم مطلق با كسى يا جمعيتى باشد، مشكلى نخواهند داشت، هم امكانات لازم را به آنها مى بخشد و هم در برابر دشمن از آنها دفاع مى كند. سپس به آنها اعلام مى كند: اگر آنها خود را مقيد به انجام چند عمل كنند، از نعمت هائى بهره مندشان مى كند، اين اعمال عبارتند از: 1 ـ «اگر نماز را بر پا داريد» (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ). 2 ـ «و زكات خود را بپردازيد» (وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ). 3 ـ «به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد» (وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ) 4 ـ علاوه بر اين، «از انفاق هاى مستحب كه يك نوع قرض الحسنه به خدا است، بدهيد و خوددارى ننمائيد» (وَ أَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً). اگر به اين پيمان عمل كنيد، «من به طور مسلّم سيئات و گناهان گذشته شما را مى بخشم» (لاَ ُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ). «و شما را در باغ هاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مى كنم» (وَ لاَ ُدْخِلَنَّكُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ). پس از آن، هشدار مى دهد: ولى «آنها كه بعد از اين پيمان راه كفر، انكار و عصيان را پيش گيرند، مسلماً از طريق مستقيم گمراه شده اند» (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ). درباره اين كه: چرا انفاق در قرآن مجيد به عنوان قرض دادن به خدا ناميده شده؟ توضيح لازم را در تفسير «نمونه» در جلد 2، ذيل آيه 245 سوره «بقره» ، داده ايم. اما در اينجا سؤالى باقى مى ماند، و آن اين كه: چرا مسأله «نماز و زكات» بر ايمان به انبياء از جمله موسى(عليه السلام) و حمايت از آنان مقدم داشته شده است؟ با اين كه ايمان به او قبل از عمل است؟ جمعى از مفسران پاسخ سؤال را چنين داده اند كه: منظور از «رسل» در آيه فوق، پيامبرانى است كه بعد از موسى(عليه السلام) آمده اند، نه خود موسى(عليه السلام)، بنابراين، دستورى نسبت به آينده مى باشد كه مى تواند بعد از نماز و زكات قرار گيرد. اين احتمال نيز هست كه «رسل» اشاره به همان نقباى بنى اسرائيل باشد كه پيمان وفادارى نسبت به آنها از بنى اسرائيل گرفته شده است. در تفسير «مجمع البيان» مى خوانيم: بعضى از مفسران پيشين احتمال داده اند: نقباى بنى اسرائيل رسولان خدا بودند و اين احتمال آنچه را در بالا گفتيم تأييد مى كند.
ترجمه ۱۳ ـ ولى به خاطر پيمان شكنى، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم; و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم; سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى كنند; و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود، فراموش كردند; و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آنها آگاه مى شوى، مگر عده كمى از آنان; ولى از آنها در گذر و صرف نظر كن، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد!
تفسیر در تعقيب بحثى كه درباره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت، در اين آيه، به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى اشاره مى كند و مى فرمايد: «چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دل هاى آنها را سخت و سنگين نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً) از اين بيان استفاده مى شود: آنها به جرم پيمان شكنى دو مجازات ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجّر و غير قابل انعطاف شد، بر اين اساس، كسانى كه مى خواهند به رحمت خدا نزديك و داراى قلبى رقيق و مهربان باشند، بايد در مرحله اول از پيمان شكنى نسبت به فرمان هاى الهى بر حذر باشند. پس از آن، مصاديق يا آثار اين قساوت را چنين شرح مى دهد: «آنها كلمات را تحريف مى كنند و از محل و مسير آن بيرون مى برند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ). و نيز «قسمت هاى قابل ملاحظه اى از آنچه به آنها گفته شده بود كه انجام دهند، به دست فراموشى سپردند» (وَ نَسُوا حَظّاً مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ). اما اين كه كدام يك از مواهب يادآورى شده را فراموش كردند؟ بعيد نيست قسمتى از آنها را كه به دست فراموشى سپردند، همان نشانه ها و آثار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است. و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى دانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعاً قسمت هاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى(عليه السلام) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند. بايد توجه داشت: «يُحَرِّفُونَ» فعل مضارع و دالّ بر استمرار است و اين مى رساند كه آنها همواره كلمات الهى را تحريف مى نمودند، اما «نَسُوا» فعل ماضى است و شايد مراد آن باشد كه آنها دستور پذيرش دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)كه در تورات آمده بود را يكباره به دست فراموشى سپردند، كه اين خود سبب تحريف مرتب كلمات در طول تاريخ شده است. سپس اضافه مى فرمايد: «هر روز به خيانت تازه اى از آنها پى مى برى، مگر دسته اى از آنها كه از اين خيايت ها بركنارند و در اقليتند» (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَة مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ) و در پايان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «از آنها صرف نظر كند و چشم بپوشد; زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ). آيا منظور آن است كه از گناهان پيشين اين اقليت صالح صرف نظر كند؟ و يا از اكثريت ناصالح؟ ظاهر آيه، احتمال دوم را تقويت مى كند; زيرا اقليت صالح خيانتى نكرده اند كه مشمول عفو شوند، ولى به طور مسلّم اين گذشت و عفو در مورد آزارهائى است كه به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رسانيدند، نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد. پايان آيه اين نويد را مى دهد كه عفو از آزار افراد و گذشت از آنها انسان را در رديف محسنين و نيكوكاران قرار مى دهد و اين سبب محبوبيت در پيشگاه خدا خواهد شد و روشن است: حبيب براى محبوب خود همواره نعمت و موهبت را مى خواهد.
از مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره تحريف يهود آمده است، استفاده مى شود كه آنها به انواعى از تحريف در كتاب آسمانى خود دست مى زدند. گاهى تحريف آنها تحريف معنوى بود، يعنى عباراتى كه در كتاب آسمانى آنها نازل شده بود، بر خلاف معنى واقعى آن تفسير مى كردند، الفاظ را به صورت اصلى حفظ مى نمودند، ولى معانى آن را دگرگون مى ساختند. گاهى دست به تحريف لفظى مى زدند، ـ مثلاً ـ از روى استهزاء به جاى اين كه بگويند: سَمِعنا وَ أَطَعْنا: «شنيديم و اطاعت كرديم». مى گفتند: سَمِعْنا وَ عَصَينا!: «شنيديم و مخالفت كرديم!». گاهى دست به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى زدند، آنچه را موافق ميلشان بود آشكار، و آنچه بر خلاف ميلشان بود، كتمان مى كردند. حتى گاهى با وجود مسلّم بودن حكم كتاب آسمانى، براى اغفال مردم قسمتى از مقررات و احكام آن را تغيير مى دادند و حكم ديگرى به جاى آن وضع مى كردند، چنان كه در ذيل آيه 41 سوره «مائده» در داستان «ابن صوريا» خواهد آمد. از مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره تحريف يهود آمده است، استفاده مى شود كه آنها به انواعى از تحريف در كتاب آسمانى خود دست مى زدند. گاهى تحريف آنها تحريف معنوى بود، يعنى عباراتى كه در كتاب آسمانى آنها نازل شده بود، بر خلاف معنى واقعى آن تفسير مى كردند، الفاظ را به صورت اصلى حفظ مى نمودند، ولى معانى آن را دگرگون مى ساختند. گاهى دست به تحريف لفظى مى زدند، ـ مثلاً ـ از روى استهزاء به جاى اين كه بگويند: سَمِعنا وَ أَطَعْنا: «شنيديم و اطاعت كرديم». مى گفتند: سَمِعْنا وَ عَصَينا!: «شنيديم و مخالفت كرديم!». گاهى دست به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى زدند، آنچه را موافق ميلشان بود آشكار، و آنچه بر خلاف ميلشان بود، كتمان مى كردند. حتى گاهى با وجود مسلّم بودن حكم كتاب آسمانى، براى اغفال در آيه مورد بحث مى خوانيم كه: خداوند، سنگدلى جمعى از يهود را به خود نسبت مى دهد و مى دانيم اين سنگدلى و عدم انعطاف در مقابل حق، سرچشمه انحرافات و گناهانى مى شود. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: با اين كه فاعل اين كار خدا است، چگونه اين اشخاص در برابر اعمال خود مسئولند؟ و آيا اين يك نوع جبر نيست؟ با دقت در آيات مختلف قرآن و حتى در آيه مورد بحث، روشن مى شود: در موارد بسيارى افراد، بر اثر اعمال خلافشان از لطف خداوند و هدايت او محروم مى شوند. يعنى در حقيقت عملشان سرچشمه يك سلسله انحرافات فكرى و اخلاقى مى گردد، كه گاه نمى توانند خود را به هيچ وجه از عواقب آن بر كنار دارند. اما از آنجا كه هر سببى اثرش به فرمان خدا است اين گونه آثار در قرآن به خداوند نسبت داده شده است، مثلاً در آيه مورد بحث مى فرمايد: چون پيمان شكنى كردند، دل هاى آنها را سخت و غير قابل انعطاف ساختيم. و در آيه 27 سوره «ابراهيم» مى فرمايد: وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمِيْنَ: «خداوند ستمگران را گمراه مى كند» و در آيه 77 سوره «توبه» درباره بعضى از پيمان شكنان مى فرمايد: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمآ أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ: «به خاطر پيمان شكنى و دروغشان، خداوند تا روز رستاخيز، نفاق را در دل هاى آنها قرار داد» ـ و نظير اين تعبيرات در قرآن فراوان است. روشن است: اين آثار سوء كه از عمل خود انسان سرچشمه مى گيرد هيچ گونه منافاتى با روح اختيار و آزادى اراده، ندارد; زيرا مقدمات آن به وسيله خود آنان فراهم شده است و آگاهانه در اين وادى گام نهاده اند و اينها محصولات قهرى اعمال خود آنها است. اين درست به آن مى ماند كه كسى از روى عمد مشروبات الكلى بخورد و به هنگامى كه مست شد، دست به جناياتى بزند. درست است كه در حال مستى از خود اختيارى ندارد، ولى چون آگاهانه مقدمات آن را فراهم ساخته و مى دانسته كه در حال مستى ممكن است چنين اعمالى از او سرزند مسئول اعمال خود خواهد بود. آيا اگر در اينجا گفته شود: چون آنها شراب خوردند، ما عقلشان را گرفتيم و آنها را بر اثر اعمالشان به جنايات افكنديم، اين تعبير، اشكالى دارد؟ و يا مفهومش جبر است؟ خلاصه اين كه: تمام هدايت ها، ضلالت ها و مانند آن كه در قرآن به خداوند نسبت داده شده است، حتماً به خاطر مقدمات و اعمالى است كه قبلاً از بندگان سرزده است و به دنبال آن استحقاق هدايت و يا ضلالت پيدا كرده اند، و گرنه هيچ گاه عدالت و حكمت خدا اجازه نخواهد داد كه بدون جهت يكى را به راه راست هدايت كنند، و ديگرى را در گمراهى سرگردان سازند.
با فضیلت ترین مکانها میان رکن و مقام است؛ و اگر کسی به اندازۀ عمر نوح میان قومش عمر یعنی پنجاه سال کمتر از هزار سال، عمر کند، و در آن مکان روزها را روزه و شبها را به نماز و عبادت بگذراند، و بعد بدون ولایت ما خدا را ملاقات کند، این اعمال هیچ فایده ای برای او نخواهد داشت.
طلبه و استاد و مرجع ما اگر معتقد به انقلاب نباشد، به درد کشور نمیخورد
رهبر فرزانه انقلاب: جهتگیری انقلابی. طلبهی ما، استاد ما، فاضل ما، عالِم ما، مرجع ما اگر چنانچه معتقد به این تحوّل عظیمی که اسمش انقلاب است، بود، به درد این کشور خواهد خورد. اگر معتقد به این نبود، به درد کشور نمیخورد، به درد جمهوری اسلامی نمیخورد؛ باید معتقد باشد
اینکه بنده میگویم حوزهی انقلابی، معنایش این نیست که حالا حتماً در مثلاً فلان جا شعار [بدهد]؛ حالا یک وقت لازم هم باشد، شعار هم باید داد؛ بنده هم گاهی که لازم است، شعار میدهم لکن مهم این است که عمیقاً از بن دندان معتقد باشد که این تحوّلی که در این کشور اتفاق افتاده، باید همچنان ادامه پیدا بکند. ۱۳۹۷/۱۲/۱۳
شیخ عباس قمی(ره) که به محدث قمی نیز معروف است از علمای زاهد و بزرگواری بود که حکایات بسیاری در وصف تواضع و عرفان ایشان نقل شده است و خداوند چنان برکتی به قلم ایشان داد که کتاب مفاتیح الجنان را تألیف کرد و هم اکنون این اثر گرانقدر به عنوان کتابی جدایی نا پذیر از قرآن کریم در اکثر خانه های شیعیان وجود دارد.
محدث قمی نقل می کند: درعالم رؤیا مرحوم میرزای قمی اعلی الله مقامه الشریف را دیدم،
از ایشان سؤال کردم : آیا اهل قم ر ا حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها شفاعت خواهند کرد؟ میرزا چون این سخن را شنید ناراحت شد و نگاه تندی به من کرد و فرمود: چه گفتی؟ من دوباره سؤالم را تکرار کردم ، باز با تندی به من فرمود: شیخ ، تو چرا چنین سؤالی می کنی!؟ شفاعت اهل قم با من است، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تمام شیعیان جهان را شفاعت خواهند کرد[۱]
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه به نام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها (و قراردادها) وفا كنيد! چهار پايان (و جنين آنها) براى شما حلال شده است; مگر آنچه بر شما خوانده مى شود (و استثناء خواهد شد)، و به هنگام احرام، صيد را حلال نشمريد! خداوند هر چه را بخواهد حكم مى كند.
تفسیر به طورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره هائى) است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است. در تفسير «عياشى» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه: حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) فرمود: سوره «مائده» دو ماه يا سه ماه، پيش از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل گرديد و اين كه در بعضى از روايات وارد شده اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست، نيز اشاره به همين موضوع است. اين سخن با مطلبى كه در جلد دوم همين تفسير در ذيل آيه 281 سوره «بقره» گفته ايم كه طبق روايات، آيه مزبور آخرين آيه اى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده منافات ندارد; زيرا اينجا سخن از سوره است و در آنجا سخن درباره يك آيه بود! در اين سوره ـ به خاطر همين موقعيت خاص ـ تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه هاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله)شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفا به عهد و پيمان، شروع شده. به هر حال، در نخستين جمله مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ). تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمان هائى كه در گذشته با خدا بسته اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد. درست همانند اين است كه شخص مسافر در آخرين لحظات وداع به نزديكان و پيروان خود تأكيد مى كند توصيه ها و سفارش هاى او را فراموش نكنند و به قول و قراردادهائى كه با آنها گذاشته است، وفادار باشند. بايد توجه داشت «عُقُود» جمع «عقد» در اصل، به معنى «جمع كردن اطراف يك چيز محكم» است، و به همين مناسبت گره زدن دو سر طناب يا دو طناب را با هم «عقد» مى گويند. سپس، از اين معنىِ حسّى، به مفهومِ معنوى انتقال يافته و به هر گونه عهد و پيمان، «عقد» گفته مى شود، منتها طبق تصريح جمعى از فقهاء و مفسران، «عقد» مفهومى محدودتر از عهد دارد; زيرا «عقد» به پيمان هائى گفته مى شود كه استحكام كافى دارد، نه به هر پيمان. و اگر در بعضى از روايات و عبارات مفسران، «عقد» و «عهد» به يك معنى آمده است منافات با آنچه گفتيم ندارد; زيرا منظور تفسير اجمالى اين دو كلمه بوده نه بيان جزئيات آن. و با توجه به اين كه «العُقُود» ـ به اصطلاح ـ «جمع مُحَلّى به الف و لام» و مفيد عموم مى باشد، و جمله نيز كاملاً مطلق است، آيه فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمان هائى است كه ميان انسان ها، و يا افراد انسان با خدا، به طور محكم بسته مى شود. و به اين ترتيب، تمام پيمان هاى الهى و انسانى و پيمان هاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى، تجارى و زناشوئى و مانند آن را در بر مى گيرد و يك مفهوم كاملاً وسيع دارد كه به تمام جنبه هاى زندگى انسان اعم از عقيده و عمل ناظر است: از پيمان هاى فطرى و توحيدى گرفته تا پيمان هائى كه مردم بر سر مسائل مختلف زندگى با هم مى بندند. در تفسير «روح المعانى» از «راغب» چنين نقل شده: «عقد» با توجه به وضع طرفين، سه نوع است: گاهى عقد در ميان خدا و بنده، گاهى در ميان انسان و خودش، و گاهى در ميان او و ساير افراد بشر بسته مى شود 2 (البته تمام اين سه نوع عقد داراى دو طرف است منتها در آنجا كه خودش با خودش پيمان مى بندد، خويشتن را به منزله دو شخص كه طرفين پيمانند فرض مى كند). به هر حال مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه عهد و پيمان هائى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمان ها كه تمام احكام و پيمان هاى الهى را شامل مى شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است، مى فرمايد: «چهارپايان (و جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الأَنْعامِ). «أَنْعام» جمع «نَعَمْ» به معنى شتر، گاو و گوسفند است «بَهِيْمَة» از ماده «بُهْمَةْ» (بر وزن تهمة) در اصل، به معنى «سنگ محكم» است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد «مبهم» گفته مى شود، و به تمام حيوانات كه داراى نطق و سخن نيستند، «بهيمة» اطلاق مى شود; زيرا صداى آنها داراى ابهام است اما معمولاً اين كلمه را فقط در مورد چهارپايان به كار مى برند، و درندگان و پرندگان را شامل نمى شود. و از آنجا كه «جنين» حيوانات نيز داراى يك نوع ابهام است «بهيمة» ناميده مى شود. بنابراين، حلال بودن «بهيمه انعام» يا به معنى حلّيت تمام چهارپايان است (به استثناى آنچه بعداً در آيه ذكر مى شود) و يا به معنى حلّيت بچه هائى است كه در شكم حيوانات حلال گوشت وجود دارد (بچه هائى كه خلقت آنها كامل شده، مو و پشم بر بدن آنها روئيده است) و از آنجا كه حلّيت حيواناتى مانند شتر، گاو و گوسفند قبل از اين آيه براى مردم مشخص بوده، ممكن است آيه اشاره به حلّيت جنين هاى آنها باشد. ولى آنچه نزديك تر به نظر مى رسد اين است كه آيه، معنى وسيعى دارد، هم حلال بودن اين گونه حيوانات را بيان مى كند، و هم «جنين» آنها را، و اگر حكم اين گونه حيوانات در سابق نيز معلوم بوده در اينجا به عنوان مقدمه اى براى استثنائات بعد تكرار شده است. از آنچه در تفسير اين جمله گفتيم روشن شد كه ارتباط اين حكم با اصل كلّى لزوم وفاى به عهد، از اين نظر است كه اين «اصل كلّى»، احكام الهى را كه يك نوع پيمان خدا با بندگان است مورد تأكيد قرار مى دهد. سپس به دنبال آن تعدادى از احكام، بيان شده كه حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات و حرام بودن گوشت پاره اى ديگر، يكى از آنها محسوب مى شود. پس از آن، در ذيل آيه دو مورد از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان را استثناء كرده، مى فرمايد: «به استثناى گوشت هائى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مى شود» (إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ). و «به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره كه در اين حال) صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ) و در پايان مى فرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مى كند» (إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ). يعنى چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى باشد، هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضاء كند تشريع مى نمايد.
اين آيه از جمله آياتى است كه در مباحث حقوق اسلامى در سرتاسر فقه به آن استدلال مى كنند، و يك قاعده مهم فقهى «أَصالَةُ اللُّزُومِ فِى الْعُقُودِ» از آن استفاده مى گردد. يعنى هر گونه پيمان و معاهده اى درباره اشياء و يا كارها ميان دو نفر منعقد گردد لازم الاجراء مى باشد، و حتى ـ همان طور كه جمعى از محققان نيز عقيده دارند ـ انواع معاملات، شركت ها و قراردادهائى كه در عصر ما وجود دارد و در سابق وجود نداشته، و يا اين كه بعداً در ميان عقلا به وجود مى آيد، و بر موازين صحيحى قرار دارد را شامل مى شود، و اين آيه پاى همه آنها صحه مى گذارد (البته با در نظر گرفتن ضوابط كلّى كه اسلام براى قراردادها قائل شده است). ولى استدلال به اين آيه به عنوان يك قاعده فقهى دليل بر آن نيست كه پيمان هاى الهى را كه ميان «بندگان» و «خدا» بسته شده است، و يا پيمان مربوط به رهبرى و زعامت امت را كه به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مردم گرفته شده، شامل نشود، بلكه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور را در بر مى گيرد. يادآورى اين نكته نيز لازم است كه لزوم وفاء به پيمان هاى دوجانبه مادامى است كه از يك طرف نقض نشده باشد. اما اگر از يك طرف نقض شود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست، و اين در ماهيت عقد و پيمان افتاده است.
مسأله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مورد بحث مطرح است از اساسى ترين شرائط زندگى دسته جمعى است و بدون آن، هيچ گونه همكارى اجتماعى ممكن نيست، كه بشر با از دست دادن آن، زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملاً از دست خواهد داد، به همين دليل در منابع اسلامى تأكيد فوق العاده اى روى اين مسأله شده است و شايد كمتر مطلبى باشد كه اين قدر گسترش داشته باشد; زيرا بدون آن، هرج و مرج و سلب اطمينان عمومى كه بزرگ ترين بلاى اجتماعى است در ميان بشر پيدا مى شود. در «نهج البلاغه» در فرمان «مالك اشتر» چنين مى خوانيم: فَإنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرائِضِ اللّهِ شَىْءٌ اَلنّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ إِجْتِماعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرائِهِمْ مِنْ تَعْظِيْمِ الْوَفاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيْما بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِيْنَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَواقِبِ الْغَدْرِ: «در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان ـ با تمام اختلافاتى كه دارند ـ مورد اتفاق نيست به همين جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمان ها را در ميان خود محترم مى شمردند; زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند» و نيز از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: إِنَّ اللّهَ لايَقْبَلُ إِلاَّ الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ لايَقْبَلُ اللّهُ إِلاَّ الْوَفاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ: «خداوند از بندگان خود چيزى جز عمل صالح نمى پذيرد و جز وفاى به شروط و پيمان ها را قبول نمى كند» و از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: لا دِيْنَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ: «آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست دين ندارد» روى همين جهت، موضوع وفاى به عهد از موضوعاتى است كه هيچ گونه تفاوتى در ميان انسان ها درباره آن نيست، خواه طرف پيمان، مسلمان باشد يا غير مسلمان و به اصطلاح از حقوق انسان است، نه از حقوق برادران دينى. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ثَلاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لاَِحَد فِيْهِنَّ رُخْصَةً: أَداءُ الأَمانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ، وَ الْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفاجِرِ، وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كانا أَوْ فاجِرَيْنِ!: «سه چيز است كه خداوند به هيچ كس اجازه مخالفت با آن را نداده است: اداى امانت در مورد هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار; وفاى به عهد درباره هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار; و نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا بدكار» حتى در روايتى از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده: اگر كسى با اشاره پيمانى را بر عهده بگيرد بايد به آن وفا كند، مى فرمايد: إِذا أَوْمى أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِيْنَ أَوْ أَشارَ بِالأَمانِ إِلى أَحَد مِنَ الْمُشْرِكِيْنَ فَنَزَلَ عَلى ذلِكَ فَهُوَ فِى أَمان: «هر گاه يكى از مسلمانان با ايماء و اشاره به يكى از مشركان امان دهد و او از قلعه پائين آيد، در امان است»
ای علی! جبرئیل به سبب هفت خصلت، آرزو داشت که از فرزندان آدم باشد.
آن خصلت ها [عبارت است از]: نماز را به جماعت خواندن، همنشینی با دانشمندان، آشتی دادن بین دو نفر، احترام نهادن (و خدمت به) یتیم، عیادت بیمار، تشییع جنازه کردن و آب دادن در حج.
از امير المؤمنين علیه السلام پرسيده شد كه ميان حق و باطل چه فاصلهاى است؟ فرمود: چهار انگشت، و امير المؤمنين (ع) دستش را ميان گوش و چشمش گذاشت و فرمود: آنچه ديدگانت ديد آن حق است و بسيارى از چيزهايى كه گوش تو شنيد باطل است.
اِجتَهِدُوا اَنْ یَکُونَ زَمانُکُم اربَعَ ساعاتٍ ساعهً لِلّهِ لِمُناجاتِهِ وَ ساعهً لِأَمْرِ المَعَاشِ وَ ساعهً لِمُعاشَرَهِ الاِخْوانِ الثِّقاتِو الذّین یَعرفُونَ عُیُوبَکُم وَ یُخْلِصُونَ لَکُم فی الباطِنِ وَ ساعهً تَخْلوُنَ فیها لِلَّذاتِکُم و بِهذِهِ الساعَهِ تَقَدِرُونَ عَلی الثَّلاثِ ساعاتٍ امام رضا علیه السلام: بکوشید زمانتان را به چهار بخش تقسیم کنید:
زمانی برای مناجات با خدا، زمانی برای تأمین معاش، زمانی برای معاشرت با برادران و معتمدانی که عیب هایتان را به شما می شناسانند و در دل شما را دوست دارند، و ساعاتی برای لذت های حلال و با بخش چهارم توانایی انجام دادن سه بخش دیگر را به دست می آورید.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
حضرت السید الزکی مولانا امام حسن بن علی (علیهما السلام) ضمن خطبه ای در بيان علل تشريع احكام و ارتباط آن با ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم السلام اجمعین) فرمودند:
اگر حضرت محمد و جانشينان ایشان (علیهم السلام) نبودند، شما چون بهائم سرگردان بوده، به هيچيك از واجبات الهى آگاهى نداشتيد. آيا مى توانيد به خانهاى غير از در آن وارد شويد؟!
ترجمه ۷۱ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنيد! و در دسته هاى متعدد، يا به صورت دسته واحد، به سوى دشمن حركت نمائيد!
تفسیر در آيه فوق، قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مى دهد: نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با كمال دقت مراقب دشمن باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد»! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ). آنگاه دستور مى دهد: براى مقابله با دشمن از روش ها و تاكتيك هاى مختلف استفاده كنيد و «در دسته هاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد» (فَانْفِرُوا ثُبات أَوِ انْفِرُوا جَميعاً). آنجا كه لازم است در دسته هاى مختلف و پراكنده حركت كنيد از اين طريق وارد شويد، و آنجا كه ايجاب مى كند همگى به صورت يك ارتش به هم پيوسته به ميدان دشمن بشتابيد، اجتماع را فراموش نكنيد. «ثُبات» جمع «ثُبة» (بر وزن گنه) به معنى دسته جات پراكنده است و در اصل از ماده «ثَبْى» به معنى جمع گرفته شده. «حِذْر» (بر وزن خضر) به معنى بيدارى و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهى به معنى وسيله اى كه به كمك آن با خطر مبارزه مى شود نيز آمده. بعضى از مفسران «حِذْر» را در آيه فوق تنها به معنى «اسلحه» تفسير كرده اند، در حالى كه «حِذْر» معنى وسيعى دارد و مخصوص «اسلحه» نيست، به علاوه در آيه 102 همين سوره دليل روشنى است كه حذر با اسلحه تفاوت دارد آنجا كه مى فرمايد: ... أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ: «مانعى ندارد كه به هنگام ضرورت، در موقع نماز در ميدان جنگ سلاح خود را به زمين بگذاريد، ولى حذر يعنى مراقبت و آماده باش را از دست ندهيد»! اين آيه دستور جامع و همه جانبه اى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار، مى دهد كه: براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش، دائماً مراقب باشند، و يك نوع آماده باش مادّى و معنوى به طور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند. جالب اين كه: معنى «حِذْر» به قدرى وسيع است كه هر گونه وسيله مادّى و معنوى را در بر مى گيرد، از جمله اين كه مسلمانان بايد در هر زمان از موقعيت دشمن، نوع سلاح، روش هاى جنگى، ميزان آمادگى، و تعداد اسلحه و كارائى آنها با خبر باشند; زيرا تمام اين موضوعات در پيشگيرى از خطر دشمن و حاصل شدن مفهوم «حِذْر» مؤثر است. و از طرف ديگر: براى دفاع از خويشتن نيز هر گونه آمادگى از نظر روانى و معنوى، و از نظر بسيج منابع فرهنگى، اقتصادى و انسانى، و همچنين استفاده از كامل ترين نوع سلاح زمان و طرز به كار گرفتن آن را فراهم سازند. مسلماً اگر مسلمانان همين يك آيه را در زندگى خود پياده كرده بودند در طول تاريخ پر ماجراى خويش هرگز گرفتار شكست و ناكامى نمى شدند. و همان طور كه آيه فوق اشاره مى كند نبايد در استفاده كردن از روش هاى مختلف مبارزه، جمود به خرج داد، بلكه بايد با توجه به مقتضيات زمان و مكان، و چگونگى موقعيت دشمن اقدام نمايند، آنجا كه وضع دشمن طورى است كه بايد در دسته جات مختلف به سوى او بروند از اين روش استفاده كنند و هر كدام برنامه مخصوص به خود در مقابله با او داشته باشند، و آنجا كه ايجاب مى كند همه با برنامه واحد، تهاجم را شروع كنند در يك صف بايستند. از اينجا روشن مى شود اين كه: بعضى از افراد اصرار دارند مسلمانان در مبارزات اجتماعى خود، همه، روش واحدى را انتخاب كنند و هيچگونه تفاوتى در تاكتيك ها نداشته باشند، علاوه بر اين كه با منطق و تجربه، سازگار نيست با روح تعليمات اسلام نيز موافق نمى باشد. و شايد آيه فوق اشاره اى به اين معنى نيز در بر داشته باشد كه مسأله مهم پيشبرد اهداف واقعى است، خواه موقعيت ايجاب كند كه همه از يك روش استفاده كنند و يا از روش هاى گوناگون. ضمناً از كلمه «جَمِيْعاً» استفاده مى شود: براى مقابله با دشمن همه مسلمانان بدون استثناء بايد شركت جويند و اين حكم اختصاص به دسته معينى ندارد.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبی
امام خامنه ای:
میلاد امام مجتبی، امام حسن (علیه الصّلاة و السّلام)؛ حُسن مجسّم بر زبان پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله) که این نام را ایشان بر روی این مولود گذاشتند -و این خیلی با عظمت است، خیلی مهم است که پیغمبر این بزرگوار را، این کودک مبارک را «حسن» بنامند- انشاءالله بر همهتان مبارک باشد.
در اقتصاد متکی به منابع زیرزمینی نخبگان جذب نمیشوند. وقتی ...
امام خامنه ای:
در اقتصاد متکی به منابع زیرزمینی نخبگان جذب نمیشوند. وقتی ثروت خود را از زیر زمین خامفروشی کنیم، این اقتصاد مثل "بچه پولدار ملی" است که قدر پول را نمیداند/ آنوقت سرنوشت کشور دست سیاستگذاران جهانی نفت است که ناگهان قیمت نفت را تنزل میدهند. 1393/07/30
تاریخ شهادت : 1394/11/16 | محل شهادت : الرتیان - سوریه
بخشی از وصیت نامه:
صراط مستقیم صراط شهداست و بس ..
برادران! همیشه به یاد شهدا باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست. آری سیدالشهداء اسوه ایثار و شهادت این را به ما فهماند است که راه اصلی وصول الی الله شهادت است.
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید سید اصغر فاطمی تبار آمده است: «آگاه باشید که دشمن دین شمارا نه بهیکباره که بهصورت فرسایشی مورد هجوم قرار میدهد، اگر هوشیار نباشید آنگاه به خود میآیید که فرسنگها از اسلام ناب محمدی فاصله گرفتهاید ...»
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.